باز هم داستان تکراری تکراری تر از دیروز تکراری تر از فر

باز هم داستان تکراری، تکراری تر از دیروز، تکراری تر از فردا
هر روز این داستان تکراری تکرار میشود..دلتنگی، غم، احساس حماقت... این تکرار دردآور است، اندازه یک کهکشان راه شیری با تمام میلیون ها ستاره و سیاره هایش...
من فهمیدم که فقط احساس حماقت نمیکنم، بلکه من فقط یک احمقم؛ چون وقتی حتی میدونم محبتم به یک نفر بهم آسیب میزنه باز به اون کار ادامه میدم..
و دیگر حتی از دلتنگ بودنم هم دیگر حرفی نمیزنم شاید این باعث شده که من یک احمق به نظر بیام چون احساساتم رو اونجور که باید بروز نمیدم...

_دچار..!
دیدگاه ها (۴)

من مثل یک کتاب رها شده روی پله ام... من خواندنی ام اما کسی ع...

روایت زندگی داستان زل زدن به دیوار و فکر کردنه همینقدر بی مح...

من هیچوقت فراموش نمیکنم، تو باعث شدی من خودمو با کسایی مقایس...

امروز یه جمله قشنگ شنیدم... «معجزه ای به نام... تسلیم نشدن» ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط