part
#part23
کاغذایی که رو میز بود رو جمع کرد و عینکش رو در آورد از جاش بلند شد و به طرف سوفیا رفت به میز تکیه داد و اونو سمت خودش کشید
سوفیا:چیکار باید برات بکنم؟
کوک:یادته بهم قول داده بودی حالمو خوب کنی؟حالا اینجا کنارم باش و مثل قبل دکترم باش
سوفیا:از من میخوای دوباره دکترت بشم؟
کوک:آره میخوام بدونم چجوری میخوای کمکم کنی واسه خوب شدن فقط تو رو قبول دارم
دختر کمی رفت تو فکر پس مادر و برادرش چی میشن اگه اینجا بمونه حالا حالاها خوب نمیشه
سوفیا:و اگه نخوام؟
کوک:نمیتونی نخوای جرعتشو نداری
دختر تو چشما کوک نگاهی کرد چشمایی که حالا برق میزد و خمار و سرد بود
سوفیا:ق قبول میکنم چون قول دادم
کوک:آفرین عروسک کوچولو من
دختر ناخودآگاه دستشو رو فک کوک گذاشت همونطور که تو چشماش زل زده بود لباشو رو لبای کوک چسبوند پسر خوب میدونست دختر رو چجوری رامه خودش کنه چرا باید این بوسه رو رد کنه وقتی نقشه هاش از الان شروع شده کمر دختر رو محکم تو دستاش گرفت بوسه رو وحشیانه ادامه داد همون موقع در اتاق یه دفع باز شد و یکی اومد تو همین باعث شد اون دوتا از هم جدا بشن
ته:او او فکر کنم مزاحم شدم
کوک اخمی کرد و گفت
کوک:بلد نیستی در بزنی؟
ته:بیخیال رفیق
کوک:تو برو تو اتاقت
دختر سریع از اونجا رفت بیرون لپاش گل انداخته بود تو راهش یهو محکم به کسی برخورد کرد که باعث شد سرشو بیاره بالا با یه پسره مو بلوند روبه رو شد
جیمین:هواست کجاست؟
دختر فاصله گرفت و گفت
سوفیا:ببخشید آقا
و بعد سریع از اونجا رفت و وارد اتاقش شد نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت
سوفیا:چرا دوباره داره همون اتفاق برام میوفته؟
هر پنج نفر سر میز شام نشسته بودن دختر حسابی حوصلش سر رفته بود و یه دستشو کنار لپش گذاشته بود و با غذاش بازی میکرد
کوک:هیچ وقت با غذات بازی نکن
سوفیا:گشنم نیست
کوک:خانوم دکتر لاغر نمیخوام
دختر اخم کرد و دست به سینه تکیه داد به صندلی
سوفیا:من که خودمو اینجوری دوست دارم
کوک:با من بحث نکن
سوفیا:اگه فکر کردی با اخم کردن و چشم غره رفتن ازت میترسم باید بدونی من تخس تر از این حرفام
ته:بچه ها بچه ها دعوا نکنید سر میز شام
سلام خوشگلا امیدوارم حالتون خوب باشه بعد از یه مدت برگشتم چون نبودم واسه جبران واستون پارت زیاد گذاشتم لذت ببرید
کاغذایی که رو میز بود رو جمع کرد و عینکش رو در آورد از جاش بلند شد و به طرف سوفیا رفت به میز تکیه داد و اونو سمت خودش کشید
سوفیا:چیکار باید برات بکنم؟
کوک:یادته بهم قول داده بودی حالمو خوب کنی؟حالا اینجا کنارم باش و مثل قبل دکترم باش
سوفیا:از من میخوای دوباره دکترت بشم؟
کوک:آره میخوام بدونم چجوری میخوای کمکم کنی واسه خوب شدن فقط تو رو قبول دارم
دختر کمی رفت تو فکر پس مادر و برادرش چی میشن اگه اینجا بمونه حالا حالاها خوب نمیشه
سوفیا:و اگه نخوام؟
کوک:نمیتونی نخوای جرعتشو نداری
دختر تو چشما کوک نگاهی کرد چشمایی که حالا برق میزد و خمار و سرد بود
سوفیا:ق قبول میکنم چون قول دادم
کوک:آفرین عروسک کوچولو من
دختر ناخودآگاه دستشو رو فک کوک گذاشت همونطور که تو چشماش زل زده بود لباشو رو لبای کوک چسبوند پسر خوب میدونست دختر رو چجوری رامه خودش کنه چرا باید این بوسه رو رد کنه وقتی نقشه هاش از الان شروع شده کمر دختر رو محکم تو دستاش گرفت بوسه رو وحشیانه ادامه داد همون موقع در اتاق یه دفع باز شد و یکی اومد تو همین باعث شد اون دوتا از هم جدا بشن
ته:او او فکر کنم مزاحم شدم
کوک اخمی کرد و گفت
کوک:بلد نیستی در بزنی؟
ته:بیخیال رفیق
کوک:تو برو تو اتاقت
دختر سریع از اونجا رفت بیرون لپاش گل انداخته بود تو راهش یهو محکم به کسی برخورد کرد که باعث شد سرشو بیاره بالا با یه پسره مو بلوند روبه رو شد
جیمین:هواست کجاست؟
دختر فاصله گرفت و گفت
سوفیا:ببخشید آقا
و بعد سریع از اونجا رفت و وارد اتاقش شد نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت
سوفیا:چرا دوباره داره همون اتفاق برام میوفته؟
هر پنج نفر سر میز شام نشسته بودن دختر حسابی حوصلش سر رفته بود و یه دستشو کنار لپش گذاشته بود و با غذاش بازی میکرد
کوک:هیچ وقت با غذات بازی نکن
سوفیا:گشنم نیست
کوک:خانوم دکتر لاغر نمیخوام
دختر اخم کرد و دست به سینه تکیه داد به صندلی
سوفیا:من که خودمو اینجوری دوست دارم
کوک:با من بحث نکن
سوفیا:اگه فکر کردی با اخم کردن و چشم غره رفتن ازت میترسم باید بدونی من تخس تر از این حرفام
ته:بچه ها بچه ها دعوا نکنید سر میز شام
سلام خوشگلا امیدوارم حالتون خوب باشه بعد از یه مدت برگشتم چون نبودم واسه جبران واستون پارت زیاد گذاشتم لذت ببرید
- ۳۳.۳k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط