دنیای کاغذیم را

دنیای کاغذیمـ را...
سپردمـ دستـ قلمـ هایی که...
رقص روی سفیدی کاغذ را آموخته بودند...!!
دنیای خاکیمـ را..
سپردمـ دستـ پاهایی که...
دویدن را روی آن  را خوبـ بلد بودند..!!
دنیای بیهودگی امـ را..
سپردمـ دستـ خیال های باطلی که ..
شبـ را به روز خوبـ میدانستند چطور باید رساند..!!
دنیای گناهکاریمـ را...
سپردمـ دستـ خدایی که...
بخشیدن را خوبـ می دانستــ..!!
و دنیای دلدادگیمـ را...
سپردمـ دستـ تو که...
که..؟؟
که میدانی باید چه کرد با آن..؟؟
که میدانی...
بی وفا باشی میمرد دنیای بیچاره من..؟؟
دنیای کوچکی بود ولی پر از خواستن...
پر از خواهش... پر از بودن...پر از انتظار و بیقراری...!!!💚
دیدگاه ها (۱۳)

دردهای منجامه نیستندتا ز تن در آورمـچامه و چکامه نیستندتا به...

خاطره‌ها همچون برگـ های پاییزی‌اند؛ گاه با نسیمی آرامـ از شا...

باید راهۍ یافت ، برایِ زندگۍ را زندگۍ کـردن،نه فقط زندگۍ را ...

"دوستی" که؛ همیشه با هم بودن و به هم مجال ندادن و دائما در ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط