و یک شب که دلش گرفته بود نشست به حرف زدن با ما

و یک شب که دلش گرفته بود ، نشست به حرف زدن با ما ...

گفت : پس جهان را ملک نعمت است و ملک رحمت است و ملک عذاب ...

ملک نعمت ، تماشاست که ببینی و حیران شوی و در صورت و سیرتش غرقه باشی ...

و ملک رحمت ، معاشرت و نزدیکی است که لمس کنی و ببویی و ببوسی و بنوشی و نوازش کنی و به آغوش بفشاری ...

حرفش ناتمام ماند ، سکوت کرد و چشمانش پر شد و بعد از این که چند اقیانوس را بارید ، گفت : اما دور باد از شما ملک عذاب ، که فراق و دوری و ملامت و پشیمانی است ...
دیدگاه ها (۷)

بعد، ناگهان می بینی نفست تند شده... می بینی دائم منتظر خط و ...

اتفاق می افتد . می گوید من دوستت دارم ، همین که هستی را میخو...

میخواستم شانه باشم لای گیسوهای تو شانه نرمی که دوستش داری و ...

عزیزم من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده ملال‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط