عزیزم من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم بیهوده مل

عزیزم من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده ملال‌اور و فراموش‌شدنی...

و نمی‌توانم خودم را در سیاهی عزیز چشم‌های تو ببینم و گریه‌ام نگیرد که چرا ابری سفید نیستم
یا اسبی مست
یا داستانی از یک نویسنده‌ی خوب
یا آغوشی امن ...

نمی‌توانم فکر کنم چرا مورچه‌ای سیاهم روی سنگی سیاه و وقتی نوازشت می‌کنم اندوه را از انگشتانم به پوست خوشرنگ کمرت منتقل می‌کنم...

تو باران اردیبهشتی زنده‌ام می‌کنی اما برای کسی که تازه به کفنش عادت کرده زنده‌شدن کار راحتی نیست...

برای آدمی که در آینه دنبال خودش می‌گردد و رنج‌هایش را می‌بیند ، زیباشدن و برازنده‌ی تو بودن آرزویی محال است.
خوشایند و محال ، چه ترکیب دردناکی ...

تو مثل خورشید از آسمان من عبور می‌کنی و من نور ستاره‌ای نامرئی هستم که هزاران سال قبل مرده ، من از تو گرم می‌شوم و تو امیدواری من دوباره زنده شوم ...

هردوی ما غمگینیم و هربار می‌بوسمت غمگین‌ترت می‌کنم و این سرنوشت کرگدن محزونی است که خواست از خانه‌ اش بیرون بیاید تا تو را ببیند ، ای معشوق تمام سعدی‌های تاریخ ...

قرار بود این نامه‌ای برای خداحافظی باشد اما آدم چطور می‌تواند قلبش را دور بیندازد؟

من به تدریج محو می‌شوم ، مثل دانه‌ی برفی که در زمستان کف دستت پناه گرفته‌ باشد تا تماشایش کنی و لبخند بزنی ...

تو همین‌جا بمان.
مست بخند و دیوانه برقص تا مطمئن شوم زخم بیهوده‌ای برایت نبوده‌ام ...
دیدگاه ها (۳)

میخواستم شانه باشم لای گیسوهای تو شانه نرمی که دوستش داری و ...

و یک شب که دلش گرفته بود ، نشست به حرف زدن با ما ...گفت : پ...

نگاهت می کنم و فکر میکنم خداوند حتما دلش گرفته بوده خیلی ...

مرد نوشت : گلوت حساسه به گرد و خاک اگر درد گرفت لیموترش و لی...

عزیزم، من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده، ملال‌او...

می خواهمت برای روزهای ابتدای پاییز...عاشقت می شومدر تک تک جو...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط