Gangster Mafia Masseur part : ۲۹
_ نان تست پنیر؟
لبهام رو جمع می کنم
+ این یه پایه اساسی هست
یونگی سرش رو تکون میده و منو به سمت پشت خونه می بره
_ میتونی از من یه استیک یا بستنی بخوای و با نان تست پیش میری
شونه ای بالا میندازم و میگم:
+ من یه دختر ساده هستم
اون توی گوش من نفس میکشه و با صدای گوش خراش و بمی که نوک سینه هام سفت میکنه و لای
پاهام رو خیس کرده میغره:
_هیچ چیز سادهای در مورد تو نیست خوشگله
+ به نظر نمی رسه که تو منو ربودی
شونه ای بالا میندازه و میگه:
_ از نظر تو ممکنه این باشه ولی من چیزی که میخواستم رو بدستش اوردم
اون حتی به خودش زحمت انکار کردن رو هم ندمبپه!
این مرد بی شرم کیه که منو مسحور و شیفته می کنه؟
_ قانون شکنی یه سرگرمی مورد علاقه منه.
زبونش لایه گوشم رو قلقلک می ده و ادامه میده:
_ با این حال دستاوردهای غیرقانونی من هرگز ارزشمندتر از این نبوده
وقتی وارد آشپزخونه میشیم و عمیقاً عاشق آشپزخونه
اش میشم آماده اعتراض به رفتار گستاخانه اون هستم
ولی با دیدن آشپزخونه اش اعتراض توی دهنم خشک میشه.
وای آشپزخونه اش عالیه.
درسته، عالی و همه چی تموم
با هیبت و تعجب میگم: + اوه وای
من نمیتونم وسایل حرفهای دستمالهای روستایی و سنگ مرمر آفتابگرفته رو به اندازه کافی سریع قبول کنم.
+ اینجا آشپزی میکنی؟
_آشپز اینجا آشپزی می کنه عزیز دلبرم. هلن!
زنی میانسال با پیش بند چهارخانه ای با هوای آزاردهنده ای وارد میشه.
÷ خب...
اون سریع شروع می کنه.
÷ فریاد زدی قربان؟ چی میخوای که..
اون حرفش رو قطع میکنه و به من نگاه میکنه، جایی که هنوز در آغوش یونگی هستم
لذت توی صورتش می گذره و دست هاشو به هم میزنه.
÷ الان این دختره کیه؟ برای من چی اوردی؟!
_ همسر من به محض اینکه بتونم اینو ترتیب بدم
وقتی هلن به کارش ادامه میده من هنوز روی اون
جمله می خندم
_هلن این خانم خوشگل اسمش رزیتا اون مالِ منه و از گرسنگی داره میمیره
÷ اوه ما نمیتونیم این کارو بکنیم!
هلن به تکاپو میفته و قصد داره تا یه ماهیتابه از کمد بیرون بکشه و میگه:
÷ من باید واسش چه غذایی درست کنم؟ کباب
سرخشده؟ بسکوئیت؟ آبگوشت؟
یونگی پوزخندی میزنه.
_ نان تست و پنیر
هلن وا میره و شل و ول اونجا وایمیسه.
وول و تکون می خورم تا زمانی که یونگی منو از توی
آغوشش پایین بیاره
در حالی که سعی میکنم چین و چروک های لباس سرهمی قرمز رومپرم رو از بین ببرم میگم:
+ از آشنایی باهات خوشحالم هلن، رئیس تو برخالف میل من منو نگه می داره من از هر چیزی که برای غذا دادن بهم داری قدردانی می کنم اگه فقط بتونم قدرت کافی برای فرار ایجاد کنم
هلن تا بناگوش نیشش رو باز میکنه و لبخند میزنه
÷ از اون خوشم میاد
یونگی در حالی که با احتیاط به باسن من فشار میاره میگه:
_ اون هنوز سرنوشت خودشو قبول نکرده
اخم هاش توی صورتش عمیق تر میشه
_ هلن تو تنها کسی هستی که اجازه داری غذای اونو آماده کنی نه هیچکس دیگه لطفا اونو بدون نظارت رها نکن و بین زمانی که کار رو ترک میکنی و به دهن اون میخواد غذا برسه اونو رها نکن
÷ بله قربان، انجام میشه
هلن برای من یه شاهکار نان تست پنیر درست می کنه
که در جزیره آشپزخونه می خورم در حالی که یونگی پشت سرم ایستاده و ظاهراً مجذوب تارهای موی من شده و داره موهام رو نوازش میکنه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
اگر امشب ۹۰۰ تایی شدیم واستون پارت هدیه میزارم اگر هم نشد دیگه هیچی
لبهام رو جمع می کنم
+ این یه پایه اساسی هست
یونگی سرش رو تکون میده و منو به سمت پشت خونه می بره
_ میتونی از من یه استیک یا بستنی بخوای و با نان تست پیش میری
شونه ای بالا میندازم و میگم:
+ من یه دختر ساده هستم
اون توی گوش من نفس میکشه و با صدای گوش خراش و بمی که نوک سینه هام سفت میکنه و لای
پاهام رو خیس کرده میغره:
_هیچ چیز سادهای در مورد تو نیست خوشگله
+ به نظر نمی رسه که تو منو ربودی
شونه ای بالا میندازه و میگه:
_ از نظر تو ممکنه این باشه ولی من چیزی که میخواستم رو بدستش اوردم
اون حتی به خودش زحمت انکار کردن رو هم ندمبپه!
این مرد بی شرم کیه که منو مسحور و شیفته می کنه؟
_ قانون شکنی یه سرگرمی مورد علاقه منه.
زبونش لایه گوشم رو قلقلک می ده و ادامه میده:
_ با این حال دستاوردهای غیرقانونی من هرگز ارزشمندتر از این نبوده
وقتی وارد آشپزخونه میشیم و عمیقاً عاشق آشپزخونه
اش میشم آماده اعتراض به رفتار گستاخانه اون هستم
ولی با دیدن آشپزخونه اش اعتراض توی دهنم خشک میشه.
وای آشپزخونه اش عالیه.
درسته، عالی و همه چی تموم
با هیبت و تعجب میگم: + اوه وای
من نمیتونم وسایل حرفهای دستمالهای روستایی و سنگ مرمر آفتابگرفته رو به اندازه کافی سریع قبول کنم.
+ اینجا آشپزی میکنی؟
_آشپز اینجا آشپزی می کنه عزیز دلبرم. هلن!
زنی میانسال با پیش بند چهارخانه ای با هوای آزاردهنده ای وارد میشه.
÷ خب...
اون سریع شروع می کنه.
÷ فریاد زدی قربان؟ چی میخوای که..
اون حرفش رو قطع میکنه و به من نگاه میکنه، جایی که هنوز در آغوش یونگی هستم
لذت توی صورتش می گذره و دست هاشو به هم میزنه.
÷ الان این دختره کیه؟ برای من چی اوردی؟!
_ همسر من به محض اینکه بتونم اینو ترتیب بدم
وقتی هلن به کارش ادامه میده من هنوز روی اون
جمله می خندم
_هلن این خانم خوشگل اسمش رزیتا اون مالِ منه و از گرسنگی داره میمیره
÷ اوه ما نمیتونیم این کارو بکنیم!
هلن به تکاپو میفته و قصد داره تا یه ماهیتابه از کمد بیرون بکشه و میگه:
÷ من باید واسش چه غذایی درست کنم؟ کباب
سرخشده؟ بسکوئیت؟ آبگوشت؟
یونگی پوزخندی میزنه.
_ نان تست و پنیر
هلن وا میره و شل و ول اونجا وایمیسه.
وول و تکون می خورم تا زمانی که یونگی منو از توی
آغوشش پایین بیاره
در حالی که سعی میکنم چین و چروک های لباس سرهمی قرمز رومپرم رو از بین ببرم میگم:
+ از آشنایی باهات خوشحالم هلن، رئیس تو برخالف میل من منو نگه می داره من از هر چیزی که برای غذا دادن بهم داری قدردانی می کنم اگه فقط بتونم قدرت کافی برای فرار ایجاد کنم
هلن تا بناگوش نیشش رو باز میکنه و لبخند میزنه
÷ از اون خوشم میاد
یونگی در حالی که با احتیاط به باسن من فشار میاره میگه:
_ اون هنوز سرنوشت خودشو قبول نکرده
اخم هاش توی صورتش عمیق تر میشه
_ هلن تو تنها کسی هستی که اجازه داری غذای اونو آماده کنی نه هیچکس دیگه لطفا اونو بدون نظارت رها نکن و بین زمانی که کار رو ترک میکنی و به دهن اون میخواد غذا برسه اونو رها نکن
÷ بله قربان، انجام میشه
هلن برای من یه شاهکار نان تست پنیر درست می کنه
که در جزیره آشپزخونه می خورم در حالی که یونگی پشت سرم ایستاده و ظاهراً مجذوب تارهای موی من شده و داره موهام رو نوازش میکنه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید حتما روح نباشید
اگر امشب ۹۰۰ تایی شدیم واستون پارت هدیه میزارم اگر هم نشد دیگه هیچی
- ۱۴.۱k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط