cursed bloods 27

جدی نگاش کردم:
-همین که گفتم ایان!



تعظیم کرد و رفت بیرون،به خدمتکارا نگاهی کردم..
همشون با ترس سرشون رو انداخته بودن پایین..
با لبخند کم رنگی گفتم:
-روزای دیگه اینجوری نبودین،نکنه توی قصر پیچیده که من عقلم رو از دست دادم؟




یکیشون گفت:
-نه شاهدخت فقط.. دلمون براتون تنگ میشه




درحالی که بلند میشدم گفتم:
-میدونین که امکان داره یکی دیگه بره درسته؟




یکی یکی قایمکی نگاه ناراحتی بهم دیگه انداختن ولی با دیدن نگاهم سراشون رو پایین انداختن،سر خدمتکار که اشک توی چشماش جمع شده بود سریع خودش رو جمع و جور کرد و با صدایی بلند و جدی گفت:
-خب دیگه زود باشید خیلی خیلی دیره پادشاه عصبی میشه زودد..
کارلا بدو حموم رو اماده کن میلن و ژینا صبحانه رو بیارین و...




دیگه به حرفاشون گوش ندادم و بی حوصله رفتم سمت دستشویی..
کارم که تموم شد توی آینه نگاهی به خودم انداختم..چ..چی؟چجوری گردنبند اینجاست!


درش اوردم و نگاش کردم،اره واقعا گردنبند خودمه..
لبخند کمی روی صورتم نمایان شد،اینکه این گردنمه واقعا بهم ارامش میداد..
ولی دیشب اون منو اورد خونه؟


وای منه احمق چجوری لبه ی اون ارتفاع خوابم برد..



یکی از خدمتکارا از پشت در گفت:
-حموم امادست شاهدخت



گفتم:
-اومدم«بلند»



گردنبند رو گردنم کردم و رفتم بیرون..خیلی خب،عملیات پروندن خواستگار بی رحمم از همین الان شروع میشه!




....



چشمامو به زور باز کردم..آیی لعنتی چجوری بازم خوابم برد!
نگاهم توی اینه به خودم افتاد..خیلی خیلی خوشگل شده بودم..
نه تنها خوشگل..واقعا ارایشم و لباسام خیلی رویایی بود..
نگاهم که به فرد پشت سرم افتاد یهو از جام پریدم:
-الیم تو اینجا چه غلطی میکنی؟خدمتکارا کجان؟




مشکوک گفت:
-کارت که تموم شد رفتن بیرون بهم گفتن در اتاقت رو قفل کردن ولی وقتی من اومدم باز بود،چجوری بازش کردی؟




شوکه گفتم:
-موقعی که داشتن امادم میکردن خوابم برد،من اصلا سمت در نرفتم..بعدم به تو چه؟چیکارمی که داری سین جینم میکنی؟




نگاه مشکوکش رو درست کرد و گفت:
-باشه باشه برام مهم نیست بیا پایین جشن شروعه




سریع و با استرس گفتم:
-نکنه اون پادشاهه اومده؟




گفت:
-اروم باش اینقدر نمیخواد بترسی..اونقدرا هم بد نیست فقط توی چشمای بابا اینقدر ترسناکه چون همه ی نقشه هاش رو نقشه بر اب کرده




کمی اخم کردم و برگشتم سمتش:
-چه نقشه ای؟نگو که این اتفاقا همش تقصیر اونه؟!





الیم گفت:
-فکر نکنم ولی منم نمی‌دونم.. اونقدرا هم با دل و جرعت نیست که با پادشاه فرانسه در بیوفته..هیچکس جرعتش رو نداره..
هرچی،زودباش بیا پایین الاناست که برسن اگه پدر ببینه اونجا نیستی خیلی عصبی میشه




و بعد رفت بیرون..
دیدگاه ها (۶)

cursed bloods 28

cursed bloods 30

cursed bloods 26

cursed bloods 25

فیک شاهزاده من

نام فیک:عشق مخفیPart: 6ویو ات*هه نیومده داره قلدری میکنه نشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط