دلتنگ تو هستم که  دلم  کرده هوایت
شک نیست، مرا می‌کشد این درد نهایت

تا  چند  لب  پنجره ها   کز کنم  از غم
با پنجره ها  از  تو کنم  حرف و حکایت

هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت

ای کاش که این حنجره  خاموش  بماند
فریاد  سکوتم  برسد   تا  به  صدایت

با خنده  بریدی  دل و  با گریه دویدم
گفتی به من خسته  همین است سزایت

دیوار به دیوار فقط کوچه ی  بن بست
از دست  من مست  ببین  کرده جدایت

امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب  با  تو  ولی  باز  نکردم  به  شکایت

تا  زنده ام  امروز  بیا باش ، که  فردا
یک مشت  فقط خاطره  مانده است برایت


.
دیدگاه ها (۲)

"ﺗﻮ" ﺩﺭ ﺟﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ"ﺗﻮ" ﺍﯾﻤﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ❣ﺍﮔ...

🖌تو نشاطِ نفسِ صبح پس از بارانیجنگلِ ابری و در خاطره‌ها پنها...

💞می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بودمی‌سوختم از حسرت و عشق تو...

در‌حقیقت نور روز از دیده ی شبگیر توستوسعت هر کهکشان در نقشه ...

كاش میشد که شبی عقده ی دل  باز کنمغم ِ دوری ِ تو را بر لب ِ ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط