چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی

چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

چنین که می‌گذری تلخ بر من از سر قهر
گمـان برم که غـم‌انگیز مـاه وسـال منی

خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟
لطیف و دور گریزی، مگر خیــال منی؟!

ز چند و چون شب دوریت چه می‌پرسم
سـیـاه‌ چشمی و خود پاسـخ سـؤال منی

چو آرزو به دلم خفته‌ای همیشه و حیف
کـه آرزوی فـریـبنــده‌ی محــــال منی

هوای سرکشی‌ ای طبع من ‌مکن که دگر
اسـیر عـشقی و مرغ شکستـه‌ بـال منی

ازین غمی که چنین سینه‌‌سوز سیمین است
چه گویمت که تو خود باخبر ز حال منی...
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۲)

بگذار که درحسرت دیدار بمیرمدر حسرت دیدار تو بگذار بمیرمدشوار...

نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه تسلی شب های تار م...

از غصّه ها دست بکش،کمی لبخند به لب هایت بزن،پاهـــایت را بــ...

🌸❤بعضی ها هستند که یک جور خاص دوست داشتنی اندیک جور عجیب دلن...

چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منیچو جان، ‌نهان شده در جسم ...

‍  🌙کاش امشب یک قراری داشتیم ...بی تو حتــی واژه ها گم می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط