سلامی از دل به دلبر دیرینه ام . امروز خود را بسان موری در ملک سلیمان می بینم . می خواهم با سلیمان‌خود که نه، بلکه با دلبر سلیمان خود از حال درون بگویم چون صبر از کفم بیرون رفته و آرزوی دو بال برای پرواز به سویش دارم.چگونه از درد موری بگویم که دردش از بار روی دوشش هم سنگین تر است و آن درد درد بودن در ملک سلیمان است و ندیدن سلیمان.
امروز شکایت خودت را نزد خودت آوردم چرا که در ملک سلیمانیت کسی جز تو با زبان مور آشنا نیست.
ای غریبه ی قریب و ای قرینه ی قرین، آن زمان که در دامن امن تو آرام گرفتم تنها آرامش من تو بودی و حال که بوی تو بر مشامم نمی آید سرگردان مسیر خانه را گم‌می کنم.
ای کاش خواننده ی این نامه از عمق وجود غم فراق مرا درک می کرد و بر لایه های دردم مرحم امید می نشاند.
ای سلیمان تو ناله ی موری را در لابلای تخته سنگ سیاه در دل شب می شنوی و نمی گویی جانم چه می خواهی!؟ من می گویم از ملک سلیمانیت ذره ای نمی خواهم فقط من دلبر سلیمانم را می خواهم.
ای کاش پرده ی ابهام در کلام کنار می رفت و می گفتم که سلیمان هم بر مور نظر کرده و آشفته ی کلام مور است.
ای کاش تو را می دیدم در آغوش می کشیدم می بوییدم و صد بوسه بر جانت می سپردم.و می دانم که تو نیز انتظار مرا می کشی. نگرانم هستی. با یادم‌ شب را سر می کنی‌و صبح را به امید با هم بودنمان شروع .
هیچ چیز نمی تواند ما را ازهم‌جدا کند جز نبود عشق. پس به عشقمان سوگند فراقت نیز برایم ...
#هرمزگان‌زیبا
#بندرعباس
#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
#چوک‌بندر
@lovebandar
دیدگاه ها (۰)

شب است، در همه دنیا شب است، در من شبمرا بگیر چنان جفت خویش ل...

میان دو چشمانتیک دنیا خیال میبافمکوچه های شهر رایک به یکبا ق...

ای عشق که پایان تو پایان زلالی سترویای تو سرمنشاء آشفته خیال...

ناله از دوری آن کن که تو را می فهمدعشق خود صرف همان کن که تو...

#شهیدانهگر عقل پشت حرف دل "اما" نمی‌ گذاشتتردید پا به خلوت د...

ای غم! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط