گر عقل پشت حرف دل اما نمیگذاشت

گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت

از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می‌شد گذشت، وسوسه اما نمی‌گذاشت

این‌قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت

دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست‌کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت

گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت

ای دل بگو به عقل که دشمن هم این‌چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت

ما داغدار بوسه‌ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت

#فاضل_نظری
#شعر
#دلتنگی
دیدگاه ها (۱)

#شعر_کوتاه #به_وقت_شعر

در قفس با دوست مُردن از رهایی بهتر است:)#شعر_ناب #دلتنگی#به_...

نسبت عشق به من نسبت جان است به تنتو بگو من به تو مشتاق ترم ی...

هر چه آیینه به توصیف تو جان کند نشدآه...، تصویر تو هرگز به ت...

#شهیدانهگر عقل پشت حرف دل "اما" نمی‌ گذاشتتردید پا به خلوت د...

نمی داند دل تنها، میان جمع هم تنهاستمرا افکنده در تنگی، که ن...

تلخ است روزگار، مگر با بهانه‌ایپیدا کنیم دلخوشی کودکانه‌ایای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط