نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟

زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوانم گفت به جز آه سخنی

بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

وای بر من که در این بازی بی سود و زیان
پیش پیمانی است. چون تو شدم عهدشکن

باز با گریه به آغوش تو برمی گردم
چون غریبی که خودش را می رساند به وطن

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
که بینا شده چشم تو به یک پیراهن


#فاضل_نظری
#شعر
#دلتنگی
دیدگاه ها (۱)

گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌گذاشتتردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذا...

#شعر_کوتاه #به_وقت_شعر

هر چه آیینه به توصیف تو جان کند نشدآه...، تصویر تو هرگز به ت...

پرسیدم از فرهاد: آیا عشق شیرین بود؟در پاسخم خندید...یعنی بست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط