چارهها رفت ز دست دل بیچاره ی من
چارهها رفت ز دست دل بیچاره ی من
تو بیا چاره ی من شو که تویی چاره ی من
در بیابان طلب بیسر و پا میگردد
که تو را میطلبد این دل آواره ی من
در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود
تا نیاید به کف آن دلبر عیاره ی من
پخت در بوته ی سوداش دل خام طمع
سوخت در آتش هجرش جگر پاره ی من
جوی گردیده روان بود شرر گشت کنون
به در و دشت زد آتش دل چو پاره ی من
شاد و خرم خورد از شهد و شکر شیرینتر
هر غمی کز تو رسد این دل غمخواره ی من
گر تو صد بار برانی ز در خود دل را
باز سوی تو گراید دل خود کاره ی من
پارههای دل صد پاره به صد پاره شود
گر تو یکبار بگویی دل صد پاره ی من
هر کجا میکِشیَش بر اثرت میآید
سر نهاده است تو را این دل بیچاره ی من
من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم
عقل افسون چه دَمَد بیهده درباره ی من
میبرد لعل لبت دم بِدم از دست مرا
میشود ساقی من مانع نَظّاره ی من
تا کی از غنچه خاموش تو در هم باشم
ای خوش آندم که به دشنام کنی چاره ی من
میخورم خون جگر دم بدم از دست غمت
کرده خو با غم تو این دل خونخواره ی من
دل من پا نکشد از در میخانه به پند
ناصحا دست بدار از دل می خورده ی من
سرنوشت دل من رندی و بیپروائیست
طمع زهد مدار از دل این کاره ی من
یاد حق چون نکنی شاعریت آید فیض
بار بیکار بکش ای دل بیکاره ی من...🦋🦋
چاره سیز بیر آواره آدام اولموشام حسرتونن
رحمه گَلسین اورگون، تنگه گلمیش اورگیم🖤
تو بیا چاره ی من شو که تویی چاره ی من
در بیابان طلب بیسر و پا میگردد
که تو را میطلبد این دل آواره ی من
در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود
تا نیاید به کف آن دلبر عیاره ی من
پخت در بوته ی سوداش دل خام طمع
سوخت در آتش هجرش جگر پاره ی من
جوی گردیده روان بود شرر گشت کنون
به در و دشت زد آتش دل چو پاره ی من
شاد و خرم خورد از شهد و شکر شیرینتر
هر غمی کز تو رسد این دل غمخواره ی من
گر تو صد بار برانی ز در خود دل را
باز سوی تو گراید دل خود کاره ی من
پارههای دل صد پاره به صد پاره شود
گر تو یکبار بگویی دل صد پاره ی من
هر کجا میکِشیَش بر اثرت میآید
سر نهاده است تو را این دل بیچاره ی من
من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم
عقل افسون چه دَمَد بیهده درباره ی من
میبرد لعل لبت دم بِدم از دست مرا
میشود ساقی من مانع نَظّاره ی من
تا کی از غنچه خاموش تو در هم باشم
ای خوش آندم که به دشنام کنی چاره ی من
میخورم خون جگر دم بدم از دست غمت
کرده خو با غم تو این دل خونخواره ی من
دل من پا نکشد از در میخانه به پند
ناصحا دست بدار از دل می خورده ی من
سرنوشت دل من رندی و بیپروائیست
طمع زهد مدار از دل این کاره ی من
یاد حق چون نکنی شاعریت آید فیض
بار بیکار بکش ای دل بیکاره ی من...🦋🦋
چاره سیز بیر آواره آدام اولموشام حسرتونن
رحمه گَلسین اورگون، تنگه گلمیش اورگیم🖤
- ۱.۴k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط