مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
مِثل آن چایی که می چَسبد به سَرما بیشتر
با همه گرمیم، با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پَذیراییم و با غم ها خوشیم
قالیِ کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غُربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شَب عُمرم به یادت اَشک می ریزَم ولی
بعد حافظ خوانیِ شب های یَلدا بیشتر
رفته ای ، اما گذشت عُمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فَردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بُغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کَس از عشق سوغاتی به جُز دوری ندید
هر قَدَر یَعقوب تنها شد زُلیخا بیشتر
بر بُخار پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حَک کُنم : ما بیشتر...
#حامد_عسکری
با همه گرمیم، با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پَذیراییم و با غم ها خوشیم
قالیِ کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غُربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شَب عُمرم به یادت اَشک می ریزَم ولی
بعد حافظ خوانیِ شب های یَلدا بیشتر
رفته ای ، اما گذشت عُمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فَردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بُغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کَس از عشق سوغاتی به جُز دوری ندید
هر قَدَر یَعقوب تنها شد زُلیخا بیشتر
بر بُخار پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حَک کُنم : ما بیشتر...
#حامد_عسکری
- ۴.۴k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط