بدون هیچ قرار قبلی داشتیم زیر باران با هم توی خیابان دور

بدون هیچ قرارِ قبلی داشتیم زیر باران با هم توی خیابان دور می‌زدیم. تا قبل از آن روز هر وقت باران می‌گرفت یکی به بی خانمان‌ها فکر می‌کردم و یکی به دستفروش‌ها اما آن لحظه یک چیز سومی هم فهمیدم، که باران برای آدم‌هایی که حسی توی دلشان دارند شبیه مسکالین عمل می‌کند و حس موجود را چند برابر افزایش می‌دهد.
آنجا بود که فهمیدم مهم است که آدم کجا باشد، مهم است که دغدغه‌اش چه باشد، مهم است که زاویه نگاهش به زندگی از کجای جهان باشد. و جالب اینجاست که عموماً هیچکس هم قادر به درک حال آن  یکی نیست و اینگونه شده که هشت میلیارد و نیم آدم با نسبت‌ِ خونی تویِ یک کُره‌ی مشترک با هم غریبه‌اند.
خلاصه من آن لحظه دور از کل جهان ایستاده بودم و دنبال لمسِ شِکَرِ عشق بودم که قهوه‌ی زندگی‌ام را شیرین کند و باران، و باران داشت نقشِ یک کاتالیزورِ قوی را بازی می‌کرد آن وسط...
#و_تنها_عشق_چاره‌ساز_است


#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#عاشقانه
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

من آدمی خودخواه، بی حوصله و البته کمی عصبی هستم.. گاهی اشتب...

عاقــلان پا مَگـذاریـد به میخـانه‌یِ عـشـقداغِ صد مُهرِ جُنو...

زندگیمانند شبنمی استکه از برگ گلی می لغزدو فرو می چکد...پس آ...

صبح یعنی زندگی ♥️یک بغل نورعاشقی، سرزندگیصبح یعنی فرصت تازه ...

فیک جدید

{داستان زندگی یوکو ایوفسکی}☆chapter 1 { world of zerO}☆☆یوکو...

پژواک پارت هشتمجونگکوک سرش را بالا گرفت.تهیونگ حالا خیلی نزد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط