خال خام پلنگ من به سو ماه پردن بود

خيال خامـ پلنگـ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاكـ كشيدن بود

پلنگـ من دل مغرورمـ پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دستـ رسيدن بود

من و تو آن دو خطيمـ آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارتـ
شروع وسوسه اي در من به نامـ ديدن و چيدن بود

شرابـ خواستمـ و عمرمـ شرنگـ ريختـ به كامـ من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدامـ گرمـ دميدن بود

چه سرنوشتـ غمـ انگيزي كه كرمـ كوچكـ ابريشمـ
تمامـ عمر قفس مي بافتــ ولي به فكر پريدن بود.


اولماخ یاخچدی بوجور یاشاماخدان
دیدگاه ها (۰)

در ایـن دیوانسرا گاهی، ز هـجـر یار می رقـصـمبه خود می پیچم ا...

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیستمرد صاحب‌درد، درد مرد، م...

چرا جدا نمی شود دلم دمی زیادتومگر چه کرده بادلم تیرنگاه پاک ...

ای مهربان پدر؛ هشت سال از نبودنت می گذردقسمت نشد که با تو کم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط