ای مهربان پدر هشت سال از نبودنت می گذرد
ای مهربان پدر؛ هشت سال از نبودنت می گذرد
قسمت نشد که با تو کمی گفتگو کنم
با این دل شکسته تو را روبرو کنم
قسمت نشد که لحظه ی غمگین رفتنت
با اشک هایم مسیر تو را شستشو کنم
بوسیدنت که هیچ، بغل کردنت که هیچ
قسمت نشد، تو را یک دل سیر بو کنم
از یادها گذشتی و در بادها گم شدی
حالا حضور تو را کجا جستجو کنم
تو رفته ای و من مانده ام که باز
باید تمام عمر تو را آرزو کنم...🥀🖤🥀
بعضی روزها درزندگی آدم هرگز فراموش نمیشود
هشت سال پیش درچنین روزی درشهری دیگر کارمند حراست پتروشیمی بودم که تعطیلات عیدم نیمه اول بود که تموم شد شب تا صبح کنار تخت آقاجون نشسته بودم صبح که خداحافظی کردم برم سرکارم بانگاه مظلومانه و پرحسرت پدر که آخرین نگاهش بود با چشمان اشکبار ازخونه بیرون اومدم بعدرسیدن شرکت برای تحویل شیفت و پلمپها بیرون از اتاقم رفتم گوشیمم زدم شارژ بعد اینکه به اتاق برگشتم وگوشیمو نگاه کردم دیدم خیلی تماس از خونه و داداشم داشتم همون لحظه که خیل تماسها را دیدم انگار که به دلم برات شد برای آقاجونم اتفاقی افتاده که اینهمه زنگم زدن زود تماس گرفتم داداشم گفت آقاجون حالش بد شده بردیمش بیمارستان زود خودتو برسون اما یواش رانندگی کن فاصله ۹۰کیلومتری تا شهرمون را نمیدونم چطوری رسیدم درخونمون که دیدم پدر تموم کرده.
روح همه پدران آسمانی شاد ویادعزیزشون
عزیز وگرامی باشد🙏🥀🥀
نازلی قیزیم سنی منیم جانم آز غصه اله آز آغلا
آلاه آتاون گارداشوون روحین شاد السین.
قسمت نشد که با تو کمی گفتگو کنم
با این دل شکسته تو را روبرو کنم
قسمت نشد که لحظه ی غمگین رفتنت
با اشک هایم مسیر تو را شستشو کنم
بوسیدنت که هیچ، بغل کردنت که هیچ
قسمت نشد، تو را یک دل سیر بو کنم
از یادها گذشتی و در بادها گم شدی
حالا حضور تو را کجا جستجو کنم
تو رفته ای و من مانده ام که باز
باید تمام عمر تو را آرزو کنم...🥀🖤🥀
بعضی روزها درزندگی آدم هرگز فراموش نمیشود
هشت سال پیش درچنین روزی درشهری دیگر کارمند حراست پتروشیمی بودم که تعطیلات عیدم نیمه اول بود که تموم شد شب تا صبح کنار تخت آقاجون نشسته بودم صبح که خداحافظی کردم برم سرکارم بانگاه مظلومانه و پرحسرت پدر که آخرین نگاهش بود با چشمان اشکبار ازخونه بیرون اومدم بعدرسیدن شرکت برای تحویل شیفت و پلمپها بیرون از اتاقم رفتم گوشیمم زدم شارژ بعد اینکه به اتاق برگشتم وگوشیمو نگاه کردم دیدم خیلی تماس از خونه و داداشم داشتم همون لحظه که خیل تماسها را دیدم انگار که به دلم برات شد برای آقاجونم اتفاقی افتاده که اینهمه زنگم زدن زود تماس گرفتم داداشم گفت آقاجون حالش بد شده بردیمش بیمارستان زود خودتو برسون اما یواش رانندگی کن فاصله ۹۰کیلومتری تا شهرمون را نمیدونم چطوری رسیدم درخونمون که دیدم پدر تموم کرده.
روح همه پدران آسمانی شاد ویادعزیزشون
عزیز وگرامی باشد🙏🥀🥀
نازلی قیزیم سنی منیم جانم آز غصه اله آز آغلا
آلاه آتاون گارداشوون روحین شاد السین.
- ۱.۲k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط