احساسقلنبه

#احساسِ‌قلنبه...
 ‌در من احساسی قُلنبه‌شده انگار پشتِ در گیر کرده
آخر آدمی بی‌عشق نتوان زیستن
لاجرم این قلنبه را، به هر ضرب و زوری شده بیرون می‌کشم، تخس می‌کنم بین هرآنکه می‌توانم
آن‌ها گمان می‌کنند چه آدم مهربانی هستم...
نازنین، این سهم توست
نیستی اما
و مسئولیت نبودنت با من است
چگونه ببخشم من را
نازنین،
با همه‌ی این‌ها اما من نیمه‌ی عاشق‌ترم را برای تو کنار گذاشته‌ام...
ای کاش صبا برایم از تو نشانی می‌آورد،
من زیرِ بار مسئولیت همه‌ی آن اشتباه‌ها که حاصلش نبودن تو شده است، دارم له می‌شوم
حتی نمی‌دانم امیدوارم یا ناامید...
پس کی دیگر؟
کی تنهاییِ تو، رگ غیرت مرا می‌جنباند‌
من تنها، تو تنها
حالا هرکجای این دنیا که باشی
نامت هرچه که باشد،
شقایقِ منی
چرا تنهایی شقایقم مرا برنمی‌آشوبد؟
من به یک انقلاب محتاجم
که رهبرش تو باشی، حتی از آن سر دنیا
رهبرش؟ یا مطالبه‌اش...
نمی‌دانم
دارد دیرمان می‌شود
یعنی شده
و من باید این آخرین قطار را سوار شوم
به سوی تو...
این اولین بار نیست که برای تو می‌نویسم نازنین،
تو می‌دانی،
می‌دانی کدام کوه را باید جابجا کنم؛ و کدام کوه را باید بکنم؛ برای آمدن به سوی تو شیرین...
در شیرین بودن تو که تردید ندارم نازنین،
اینجا یک فرهاد هست که در کارِ خویش مانده
و نه چشمش، نه دلش به غیر می‌رود...
پ ♡ ن
سلامی بر پهلو‌ گرفته ی در خیالم
هر بار بارقه ی عشق بر جانم می بارد و تو را در خلوت شبهای بارانی در کوچه تنهایی، زیر برگریز پاییزی فرا می خواند. و تو ای دلبر من ای شکسته در بلوراشکهای من پشت پنجره عقاب آلود ، با سرانگشت خود، تصویر تو را ترسیم می کنم. زیر کرسی زغالی بر بالش خاطره تکیه داده ام و هر بار تفعل به حافظ می زنم.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم‌مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گویا حافظ نیز بر سِرِّ حال من و تو دست یافته است و بر من کنعان نشین سر سلامتی می دهد. من سر سلامتی حافظ را هم نمی خواهم من تو را می خواهم. ای کاش مثل فرهاد کوه بیستون را می کندم و مثل مجنون سر به بیابان می گذاشتم ای کاش سینه خود را خنجر می زدم تا از فراق رهایی یابم. من تاب این جدایی را ندارم. بیا . بیا و بر لبهای شکافته شده از عطشم، جان تازه بده و بر نامه های فراقم پایان بده...
#هرمزگان‌زیبا
#بندرعباس
#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
#چوک‌بندر
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

#چشمهایَت...چشم هایتچشم‌هایت رامی‌بوسم ...و می‌دانمهیچ‌کس،هی...

#عشق‌و‌عذاب... ازم پرسیدن چرا اینقدر لاغر شدی؟زیر چشمات کبود...

#چشمانت...برایم از چشمانت بگو که چگونه جهانم را روشن می کند ...

#سلطان‌قلبم...کجایی... ؟تمام من تمام تو را، از شب و ماه وستا...

ای غم! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟ دیگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط