دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست

کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست

چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید

بوی خون آید از آن مست‌ که شمشیر به دست است

به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی

چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است

من و وصل تو خیالیست که صورت نپذیرد

که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست

گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان

دست در زلف زد و گفت‌ کیت پای ببستست

حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند

که دلم ماهی بسمل بود و زلف تو شستست

گرد آن دانهٔ خال تو سیه موی تو دامست

دل شناسد که تنی هرگز ازین دام نجستست

دل قاآنی ازینسان که به زلف تو گریزد

چون برآشفته یکی رومی هندوی پرستست...
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۱۱)

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟!آری ! اگر بسیار اگر کم فرق...

به خود پوشــیده پنهانم نهانم را نمیدانم گره افــــــتاد در ک...

از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توامآنچنان محو تو گشتم که در ...

محرمی نیست وگرنه که خبربسیاراسترمق ناله کم و کوه و کمر بسیار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط