قلبم را جا گذاشتم
قلبم را جا گذاشتم...
میان خاطراتی که هر نیمهشب
از عمق زخمهایم میرویند و دوباره میمیرند
گاهی خودم را میبینم
-غرق در تو؛
در تصویری که دیگر واقعی نیست..
اشکهایم آرام برمیگردند
مثل شبنم بر گلبرگ های پژمردهی گذشته
و جان تازهای به چیزی میدهند
که دیگر زنده نیست..
در میان عطر محو خاطرهها
و سرمای تنهایی،
گم میشوم...
شاید اگر سکوت این شب تمام شود
خودم را -حتی برای لحظهای
پیدا کنم..
میان خاطراتی که هر نیمهشب
از عمق زخمهایم میرویند و دوباره میمیرند
گاهی خودم را میبینم
-غرق در تو؛
در تصویری که دیگر واقعی نیست..
اشکهایم آرام برمیگردند
مثل شبنم بر گلبرگ های پژمردهی گذشته
و جان تازهای به چیزی میدهند
که دیگر زنده نیست..
در میان عطر محو خاطرهها
و سرمای تنهایی،
گم میشوم...
شاید اگر سکوت این شب تمام شود
خودم را -حتی برای لحظهای
پیدا کنم..
- ۸.۲k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط