Part
#Part12
یک هفته بعد
تو این هفته دخترک تصمیم گرفته بود بیشتر به دیدن کوک بره با اینکه خطرناک بود ولی تمام مسئولیت اون مرد گردن دخترک بود و در واقع عادت کرده بود عادت کرده بود به پرخاشگریاش اون دختر سایدهای مختلف اون پسر رو دیده بود آروم عصبی بعضی وقتا دارک حرفایی میزد که دختر سر در نمیآورد با وجود اینکه کلی مریض مثل کوک داشت اما اون پسر خیلی مرموز بود چیزی که اون پسر رو مرموز میکرد چشماش بود چشمای تیله ای و خالی از حسش هیچ برقی توش دیده نمیشد چشمایی که خیلی وقتا از شدت خماری و دارکی حالت خطی به خودش میگرفت روز هایی که اون پسر خودش نیست همه چی سخته و تو این هفته تازه سخت ترم میشه مخصوصا تو این مدت که خندها پسر به طرز فجیهی تمام راه رو ها اون طبقه رو از سکوت خارج کرده بود و یا حتی با چاقو رو دیوارا خط میکشید فقط خط نبود اعداد های نامفهوم نوشته های دارک چه چیزی تو گذشته پسر بود که اونو به این روز انداخت و دختر هنوز پیگیر این قضیس اما هیچی راجب اون پسر نبود صرفا از اون پسر فقط اسمشو میدونست هیچی راجبش نیست هیچی.....
دختر تو اتاق کارش مشغول چک کردن پروندها مربوط به مریضاش بود و عینکی هم رو چشمش بود بعضی وقتا حس میکرد اونم داره روانی میشه اونم بخاطر مریض هایی که دورش بودن بلاخره آخرین پرونده رو چک کرد که دوباره صدا خش خش اومد از این صدا متنفر بود عینکشو در آورد و تمام پروندهارو سرجاش گذاشته بود نشون میداد کوک از خواب بیدار شده اتاقش دقیقا کنار اتاق کار دختر بود به تازگی پسر تصمیم گرفته بود موهاشو کوتاه کنه چون بلند شده بود و قیافش تغییر کرده بود دختر از در اتاق بیرون رفت و وارد اتاق کوک شد
سوفیا:کوک باز داری چاقو به دیوار میکشی؟
کوک سرشو به طرف دختر چرخوند و لبخند مرموزی زد
کوک:سلام خانوم دکتر
سوفیا پوفی کشید و سلام کرد به سمت پسر رفت کنارش رو تختش نشست و بهش نگاه کرد دستشو به سمت موهای پسر برد که سرشو برد کنار
سوفیا:مدل موت خیلی بهت میاد عوض شدی
پسر جاشو عوض کرد و به دیوار تکیه داد و......
یک هفته بعد
تو این هفته دخترک تصمیم گرفته بود بیشتر به دیدن کوک بره با اینکه خطرناک بود ولی تمام مسئولیت اون مرد گردن دخترک بود و در واقع عادت کرده بود عادت کرده بود به پرخاشگریاش اون دختر سایدهای مختلف اون پسر رو دیده بود آروم عصبی بعضی وقتا دارک حرفایی میزد که دختر سر در نمیآورد با وجود اینکه کلی مریض مثل کوک داشت اما اون پسر خیلی مرموز بود چیزی که اون پسر رو مرموز میکرد چشماش بود چشمای تیله ای و خالی از حسش هیچ برقی توش دیده نمیشد چشمایی که خیلی وقتا از شدت خماری و دارکی حالت خطی به خودش میگرفت روز هایی که اون پسر خودش نیست همه چی سخته و تو این هفته تازه سخت ترم میشه مخصوصا تو این مدت که خندها پسر به طرز فجیهی تمام راه رو ها اون طبقه رو از سکوت خارج کرده بود و یا حتی با چاقو رو دیوارا خط میکشید فقط خط نبود اعداد های نامفهوم نوشته های دارک چه چیزی تو گذشته پسر بود که اونو به این روز انداخت و دختر هنوز پیگیر این قضیس اما هیچی راجب اون پسر نبود صرفا از اون پسر فقط اسمشو میدونست هیچی راجبش نیست هیچی.....
دختر تو اتاق کارش مشغول چک کردن پروندها مربوط به مریضاش بود و عینکی هم رو چشمش بود بعضی وقتا حس میکرد اونم داره روانی میشه اونم بخاطر مریض هایی که دورش بودن بلاخره آخرین پرونده رو چک کرد که دوباره صدا خش خش اومد از این صدا متنفر بود عینکشو در آورد و تمام پروندهارو سرجاش گذاشته بود نشون میداد کوک از خواب بیدار شده اتاقش دقیقا کنار اتاق کار دختر بود به تازگی پسر تصمیم گرفته بود موهاشو کوتاه کنه چون بلند شده بود و قیافش تغییر کرده بود دختر از در اتاق بیرون رفت و وارد اتاق کوک شد
سوفیا:کوک باز داری چاقو به دیوار میکشی؟
کوک سرشو به طرف دختر چرخوند و لبخند مرموزی زد
کوک:سلام خانوم دکتر
سوفیا پوفی کشید و سلام کرد به سمت پسر رفت کنارش رو تختش نشست و بهش نگاه کرد دستشو به سمت موهای پسر برد که سرشو برد کنار
سوفیا:مدل موت خیلی بهت میاد عوض شدی
پسر جاشو عوض کرد و به دیوار تکیه داد و......
- ۱۱.۹k
- ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط