ای وای..
من الان از اسم دوم ذوق کنم یا واسه وضعیت پیش اومده زار بزنم😂🫠

#رمان_مافیایی

"راوی"

ندا-جیغغغغغغغغغغغغ..(درد)

با جیغی که دلبر و معشوقش کشید قلبش به درد آمد.
نشان نمی‌داد.
ولی درونش آشوب به پا بود.
دلش نمی خواست دوباره دلبر و معشوقش را از دست بدهد..
خاطرات دوباره برایش یاد آور شدند..
اینکه کاری کرد که کسی که عاشقش است اورا ترک کند..
برگشت و به ندا که روی زمین بیهوش افتاده بود نگاه کرد.
دیگر برایش مهم نبود کسی قیافه اش را ببیند یا نه.
ماسکش را برداشت و بر روی زمین انداخت..

سزار_نداااااااا!!!!!!!!!(داد)

دویید و به سمته ندا رفت...
بدن ندا را در آغوشش گرفت و به ضربان قلبش گوش داد..
از اینکه میدید هنوز قلبش میزند خوشحال...
خیلی زیاد..
بدن کوچک و نحیف معشوقه اش را بغل کرد و با عجله بیرون رفت..
سوار ماشین شد و از گراهام خواست که سریع به نزدیک ترین بیمارستان برود..
براش مهم نبود..
مهم نبود اگر پلیس اورا بشناسد..
ببیند..
و دستگیر کند..
الان..
فقط برایش..
معشوقه اش مهم بود..
در همان حال که آن ها در راه بیمارستان بودند..
در کلاب شبانه..
سوفیا..ارون..ناتاشا و آنا درحال پاکسازی بودند..

ارون_کارت خوب بود...خانم قاتل..

سوفیا_من و اینجوری صدا نکن...برای هزار بار...

ارون_اوه پیشی جونم تو شغلت همینه نمی تونی انکارش کنی..

سوفیا دندون قروچه ایی کرد و به ارون اهمیتی نداد..
در همان لحظه سزار و گراهام تازه به بیمارستان رسیده بودند.
و سزار...
همانطور که ندا را در بغل خودت گرفته بود..
به سمته بیمارستان رفت..
گراهام پشت سر سزار رفت..
هزاران هزاران احتمال و شک داشت..
اما مهم ترین انها؟
این بود که نکند یادش آمده باشد..
نه..
این بود که نکند خاطراتی مال خودش نبود..
یادش آمده باشد..
نگران بود از اینکه باعث به مغز ندا اسیب برسه..
با اینکه دکتر بود..
ولی باز هم..
در این موقعیت وحشت کرد بود..
چون اگر دوباره..
تاریخ تکرار میشد..
دیگر هیچ کس نمی توانست جلوی سزار را بگیرد..
نه..
بهتر است بگویم..
هیچ کس نمی توانست جلوی ایلای را بگیرد..
اری..
اسم دوم سزار...ایلای است-