به سفر رفتهٔ من از آغوش
سر هر کوچه‌ که رفتم،
تکه‌‌های پیرهنت را لای آجرها
خانه به خانه جا گذاشتم
شهر را می‌گردم،
تو همه چیز را بردی
اما بویت را گوشه‌های شهر پیدا می‌کنم.
خودم برای خودم، خاطره می‌سازم از تو...
تو حالا جنون شدی در من!

#پناه_سازگار
0
دیدگاه ها (۰)

حکایت پاییز است عشقی که میان ما سایه افکنده ... تصویری غمگین...

آرزو هایم را روی کاغذ نوشتم و قایق درست کردم. یکی یکی روی در...

مجنون منزندگی من فیلم کوتاه غم انگیزی بیش نبود که حضور شما آ...

I stayed on your way overnight to be my moon ..!•Hoshang Ebt...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

اولین بوسه …به درخواست دوست پسرت امروز باهاش قرار داشتی دقیق...

چندپارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط