حکایت پاییز است
عشقی که میان ما سایه افکنده ...
تصویری غمگین
از تکه‌های پازلی که حالا بهم ریخته است.
از رگبار اندوه بر زندگیِ پریشانِ عاشقانه ...
من جا مانده‌ام!
قدم هایم یاری نمی‌کند.
جا مانده‌ام در جادوی موسیقی صدایت،
که همچون قطعه‌ای دلنشین، آرامش روحم بود.
سکانس دنیای دونفره‌مان
در گذشته جا مانده است و حالا در
قدم‌های خزان زده‌ی آذر
در میان تکه‌های رنگین برگ‌های خشک شده؛
به انتظار روزهای سرد و خاکستری
پیش رو نشسته‌ام.

شبیه پاییز است
حال و روز عشقی که زمانی برای وصالش قسم می‌خوردند.
تصویر مبهم مرا به همراه دارد؛
زنی که خاطراتش از چشمانش سرازیر می‌شود؛
اعتراضی نمی‌کند؛
پا به پای سکوت معشوقه‌اش می‌آید .
زنی رها شده از عشق
به جرم عاشقانه‌هایی واقعی...
زنی که رها شده است از خویش ...
خوب به یاد دارد
رنگ غمگین چشمانش را
پشت لبخندهای ملیح پنهان کند.
و بنوازد با ساز ناهمگون پاییز
و با رنگ خاکستری این روزها!
بنشیند به امید معجزه ..

شاید حکایت عشق همین باشد؛
که ساحل امیدواری
هیچ‌گاه رنگِ امواج ناامیدی را نبیند
و غرق نشود در دلتنگی های تاریک ...
و بخواند از عشق
در زمانه‌ای که چیزی از عشق نمی‌دانند
و بنویسد
برای عشق شاعر
تا روزی که در آغوشش
لبخند بزند بر این روزها ...

#زینب_قشقایی
دیدگاه ها (۰)

آرزو هایم را روی کاغذ نوشتم و قایق درست کردم. یکی یکی روی در...

عزیز من دلم لک زده است برای یک خداحافظی طولانی،مگر رفتن آداب...

به سفر رفتهٔ من از آغوشسر هر کوچه‌ که رفتم،تکه‌‌های پیرهنت ر...

مجنون منزندگی من فیلم کوتاه غم انگیزی بیش نبود که حضور شما آ...

پارت 3

درخواستی

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط