وشبهنگام

#و‌شب‌هنگام
چون جرم سایه‌ها
در هرم تیرگی
تبخیر می‌شدیم
در پرسه‌های شبان‌گاهی
بر جاده‌های پرت مه‌آلود
چون برگ‌های مرده‌ی پاییز
دنبال یک‌دیگر
زنجیر می‌شدیم
در زیر پای ره‌گذر مست لحظه‌ها
تسلیم می‌شدیم، لگدکوب می‌شدیم
نابود می‌شدیم
با اشک‌های‌مان
تهمت به جاودانه‌گی درد می‌زدیم
با دردهای‌مان
بهتان به عشق
بیگانه‌گی رسالت ما بود...
دیدگاه ها (۰)

#بوی‌تو‌می‌دهد‌آغوش‌خالی‌امای واقعیت عشق خیالی‌اممست توام که...

#باز_باران_است_و_شب_چون_جنگلی_انبوه_از_زمین_آهسته_می_رویدبا ...

#ایل_کوچیدکبکی می پرد از گون زاریخاموشدر آینه ایسنگِ سیاهِ س...

#ای‌مهربان‌تر‌از‌برگ‌در‌بوسه‌های‌بارانبیداری ستاره در چشم جو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط