هیچکس بهمون نگفته بود که گم شدن،
فقط توی کوچههای تاریک یا شهرهای غریبه اتفاق نمیافته…
گاهی آدم خودش رو توی لبخند یه غریبه،
توی بوی یه عطر،
یا حتی توی یه خاطرهی فراموششده جا میذاره.
ما فکر میکردیم تا وقتی نفس میکشیم،
یعنی هنوز خودمونیم…
هنوز کاملایم…
ولی نمیدونستیم با هر دلبستگی عمیق،
با هر خداحافظی بیوقت،
با هر “برنمیگردم” بیدلیل،
یه تکه از وجودمون کنده میشه و همونجا،
درست وسط لحظهای که نمیفهمیم،
جا میمونه…
توی یه کافهی نیمهتاریک،
روی صندلی خالیِ روبهرو،
توی یه پیادهرو که با هزار فکر ازش رد شدیم…
گاهی حتی توی چشمهامون وقتی به آینه خیره میشیم و خودمونو نمیشناسیم.
و آدم، بیصدا، کمکم،
از خودش دور میشه…
بیآنکه بدونه
کِی گم شد،
کِی خالی شد،
کِی دیگه خودش نبود…
و حقیقت اینه که برگردوندن اون تکههای جا مونده
کار سادهای نیست…
بعضیاش توی لحظههایی دفن شدن
که دیگه هیچوقت تکرار نمیشن.
و ما میمونیم،
با یه خودِ نصفهنیمه،
و دلی که هر شب،
خودش رو لابهلای خاطراتش صدا میکنه…🦋🦋
خسته ترینم
فقط توی کوچههای تاریک یا شهرهای غریبه اتفاق نمیافته…
گاهی آدم خودش رو توی لبخند یه غریبه،
توی بوی یه عطر،
یا حتی توی یه خاطرهی فراموششده جا میذاره.
ما فکر میکردیم تا وقتی نفس میکشیم،
یعنی هنوز خودمونیم…
هنوز کاملایم…
ولی نمیدونستیم با هر دلبستگی عمیق،
با هر خداحافظی بیوقت،
با هر “برنمیگردم” بیدلیل،
یه تکه از وجودمون کنده میشه و همونجا،
درست وسط لحظهای که نمیفهمیم،
جا میمونه…
توی یه کافهی نیمهتاریک،
روی صندلی خالیِ روبهرو،
توی یه پیادهرو که با هزار فکر ازش رد شدیم…
گاهی حتی توی چشمهامون وقتی به آینه خیره میشیم و خودمونو نمیشناسیم.
و آدم، بیصدا، کمکم،
از خودش دور میشه…
بیآنکه بدونه
کِی گم شد،
کِی خالی شد،
کِی دیگه خودش نبود…
و حقیقت اینه که برگردوندن اون تکههای جا مونده
کار سادهای نیست…
بعضیاش توی لحظههایی دفن شدن
که دیگه هیچوقت تکرار نمیشن.
و ما میمونیم،
با یه خودِ نصفهنیمه،
و دلی که هر شب،
خودش رو لابهلای خاطراتش صدا میکنه…🦋🦋
خسته ترینم
- ۵۷۴
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط