در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم

#در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمانِ بلند و کمانِ گشاده‌ی پُل

پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرین را
در پرده‌یی که می‌زنی مکرر کن.

در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می‌دارم.

در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندام‌ها پایان می‌پذیرد
و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش‌ها به‌تمامی
فرو می‌نشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامی‌گذارد
چنان چون روحی که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجوم کرکس‌های پایان‌اش وانهد…

در فراسوهای عشق
تو را دوست می‌دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.

در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده‌ی دیداری بده...🎳
دیدگاه ها (۰)

#بر شاخه‌های دستخوش غارت تخت کلاغ‌ها را آماده می‌کنند. این‌گ...

#شد خزان گلشن آشناییبازم آتش به جان زد جداییعمر من ای گل طی ...

#تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیستوگر خطاست! مرا از خطا ابایی...

#چه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته‌ای را که دل‌ و دیده به ‌د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط