- یه روز سر کلاس نیومده بود .
نگرانش شدم هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ؛
برای همین خیلی کلافه داشتم رو جدولا راه میرفتم و غرق بودم تو خودم . .
که یهو دستمو کشید و پریدم پایین .
از دیدنش شوکه شدم .
گفتم: دیوونه کجایی .
تو چرا گوشیتو جواب نمیدی . .
گفت: ببخشید دختر ابری من ؛
یه مشکلی پیش اومده بود برام .
درگیر اون بودم دلخور بودم ازش . .
گفتم : نه من قهرم باهات
گفت: لطفا اون چشمای عسلیتو ازم بر نگردون .
دلم نیومد که اذیتش کنم !
گفتم: باشه بخشیدم .
ولی قول بده که دیگه منو بی خبر نزاری . باشه ?!
گفت: قول میدم آخرین بارم بود که نگرانت کردم .
دیروز داشتم رو جدولا راه میرفتم ؛
که یهو افتادم رو زمین .
این بار کسی نبود که مراقبم باشه دستم زخمی شد . .
زخمی که منو یاد تو انداخت .
مگه نگفتی دیگه نگرانت نمیکنم
مگه نگفتی دیگه ازم بی خبر نمی مونی . .
پس چیشد .
چرا نیستی .
چرا هیچ خبری ازت ندارم ؛
دیگه هر کی میگه قول مردونه ؛
میدونم که قرار نیست سر قولش وایسه
تو به جز من ؛
حتی به همه ی مردا هم تو حین کردی .
اگه قول مردونه اینه تو اصن هیچ قولی نده !
شاید شاید این طوری کمتر نگرانت شدم .
شاید دیگه از حواس پرتی از رو جدول نیفتم .
شاید دیگه دستام زخمی نشه .
شاید دیگه چشمام منتظر دیدنت
نباشن . .
شاید ابرا انقد شاهد گریه هام
نباشن . . : )!🖤'
دیدگاه ها (۱۰)

تو تاریکي ِ شب داد میزدم؛داد میزدم به‌خاطر چیزایي که نتونستم...

- ما حتی خودمان هم نسبتمان را باهم نمیدانیم . .نه منی ك از ه...

بالاخره از یه جایی به بعد چشمات باز میشه ، گوش هات می شنوه و...

- من اصلا بهت فکر نمی کنم . .یادم نیست لازانیارو سرد دوست دا...

پارت ۷# حلقه_سکوت *که یهو یه پسره مست امد و داست نزدیک می‌شو...

مافیای من پارت ۱۶مخفی گاه بهوش اومدیم که دیدم تو یه جایم که ...

رمان بغلی من پارت ۱۶ارسلان: از خواب بیدار شدم بازم اون لبخند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط