بالاخره از یه جایی به بعد چشمات باز میشه گوش هات می شنو

بالاخره از یه جایی به بعد چشمات باز میشه ، گوش هات می شنوه و تازه میفهمی چه خبر بوده ..
اونجاست که میفهمی درگیر یه مشت اشتباه بودی و یقینا میدونستی داری گند میزنی به زندگیت و خودتو نابود می‌کنی ،‌ اما انقدر از انجام دادن اون اشتباه لذت می‌بردی که برات مهم نبود ته خط کجاست .
و خب آدم به یه نقطه ای از زندگی می رسه به جایی که تازه خودشو پیدا می‌کنه ، اونم درست لبه ی پرتگاه و همونجا می‌فهمه که چقدر به غلط زندگی کرده و دیگه نه راه پس داره نه راه پیش ..
و اون روز برای همه چیز خیلی دیره ، خیلی دیر .

-منتخب‌شد.
دیدگاه ها (۵)

- یه روز سر کلاس نیومده بود .نگرانش شدم هرچی زنگ میزدم جواب ...

تو تاریکي ِ شب داد میزدم؛داد میزدم به‌خاطر چیزایي که نتونستم...

- من اصلا بهت فکر نمی کنم . .یادم نیست لازانیارو سرد دوست دا...

همه چیز از یك اتفاق ساده شروع شد ؛ من در ایستگاه مترو نشسته ...

ضعیف شده بود. از نظر جسمی هیچ مشکلی نداشت ولی با روح و روان ...

You must love me... P1

دو پارتی جونگکوک ولی در قفل بود همونجا مشت میزدی به درا.ت : ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط