رمان پادشاه زندگیم

رمان پادشاه زندگیم

پارت ۷۵

دیانا، بریم پاشدم رفتم سمت ماشین
ارسلان، رفتم نشستم تو ماشین استارت زدم و حرکت کردیم تو خیابون ها میچرخیدم
دیانا، دیگه یعد یکی دو ساعت ارسلان مسیر و به سمت خونه ترجیح داد
ارسلان، رسیدیم ماشین و پارک کردم
دیانا، ارسلان
ارسلان، جان
دیانا، زیپ لباسمو باز میکنی
ارسلان، اوهوم زیپ لباسشو باز کردم نشستم رو تخت نگاهش میکردم
دیانا، لباسمو درآوردم برگشتم با دیدن ارسلان کپ کردم با لذت منو نگاه می‌کرد ارسلان 😳
ارسلان، چیه تعجب داره
دیانا، نه ولی چرا داری یان جوری نگاهم میکنی
ارسلان، حق ندارم بدن زنمو نگاه کنم
دیانا، خندیدم و گفتم میدونم خیلی خوشگلم به روم نیار
ارسلان، اون که صد در صد
دیانا، لباس خواب مشکی رنگی تنم کردم کنارش رو تخت نشستم ارسلان
ارسلان، دستمو روی موهاش کشیدم و گفتم جان
دیانا، میشه کمکم کنی ارایشمو پاک کنم
ارسلان، آره دستمال مرطوب بده
دیانا، جعبه دستمال مرطوب و دادم بهش
ارسلان، کِرِم صورتشو اول پاک کردم بعد رژ شو بهد سایشو مژه هاشو خودش برداشت دیانا
دیانا، جان
ارسلان، چرا مژه گذاشته بودی
دیانا، عزیزم تو آرایشم بود دیگه حالا مگه بد شده بودم
ارسلان، نه ولی مژه های خودت قشنگن
دیدگاه ها (۳)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۶دیانا، بهش لبخند زدم من برم قشنگ ص...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۷اینقدر اسرار 🔞دیانا، دستش رفت سمت ...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۴ارسلان، چرا وقتی دوست دارم طلاقت ب...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۷۳ارسلان، اونجوری که در و بست ترسیدم...

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

ببخشید یکم دیر شد

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۵وقتی خواستم برگردم به جثه هیکلی جونکوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط