Psycho killerقاتل روانی
Psycho killer(قاتل روانی)
Part 26
تو این چند ماهی که باهم بودن خیلی بهم عادت کرده بودن ات و پیرمرد درمان دردهای همدیگر بودن و ات هر فرصتی که برایش پیش میامد ازش بهترین استفاده میکرد تا هم حالش خودش خوب شود هم حال پیرمرد
ان دو ساعتها باهم وقت گذراندن و غذا خوردن بعد از اتمام کارشون و خرید لباس و وسایل به سمت عمارت حرکت کردن تا برای مهمونی تولد جیمین اماده بشن
ساعت 9 شب بود ات تنها تو مهمونی به این بزرگی بود پیر مرد به همراه بهترین رفیقش اقای پارک در حال صبحت کردن بودن
ات با دیدن این وضعیت بر روی صندلی که کنار سالن به تربیت چیده شده بود رفت و نشست و با دستاش گوشه لباسش گرفته بود و بازی می کرد به مرمانی که وسط سالن می رقصیدن خیره شده بود
غرق این افکارش بود که با شنیدن صدای کسی نگاهش را به اون شخص داد
.......: سلام بر بانوی زیبا ایا افتخار رقص با شمارو دارم؟؟؟
ات همانطور به فرد روبه روییش که دستاش به سمتش دراز کرده بود خیره شد و بعد از مکث کوتاهی دستاش بر روی دستای فرد روبه روییش گذاشت و هر دو به طرف وسط سالن برای رقصیدن رفتن
ات دست راستش بر روی شونه مرد گذاشت و مرد همانطور که دست چپ ات گرفته بود با اون یکی دستش کمر ات گرفت و شروع به رقصیدن کردن
دقایقی بعد با شنیدن صدای اشنایی ات نگاهش را از مرد روبه روییش گرفت و به اون شخص داد و پیرمرد با فردی تقریبا هم سن و سال خود پیرمرد بود روبه رو شد و با خودش گفت نکنه این اقا همون اقای پارک همون دوست پیرمرده
پیرمرد : سلام دخترم
ات : سلام پدر
پیرمرد : دخترم بزار اشناتون کنم ایشون اقای پارک هستن بهترین دوست دوران جوانیم و همچین بهترین همکارم
سپس به ات اشاره کرد و گفت
پارک ایشونم لی ات دختر خونده من هستن
بعد از اتمام حرف پیرمرد ات روبه اقای پارک کرد و گفت
ات : از اشنایی با شما خوشحالم و سپس به نشانه ادای احترام به بزرگترش تا کمر برایش خم شد
پدر جیمین با دیدن این وضعیت دستش به سمت ات دراز کرد و سرش بالا گرفت و گفت
پ ج : دخترم نیازی به اینکارا نیست در واقع خودم میخواستم شخصا بیام ببینمت اینقدر از این پیرمرد راجبت شنیدم
پدر جیمین بعد از گفتن این حرفش روبه دوستش کرد و هردو شروع به خندیدن کردن
همانطور که باهم حرف میزدن نگاه پدر جیمین بر روی شخصی که با ات رقصیده بود افتاد سپس با لبخند روبه فرد مقابلش کرد و گفت
ادامه دارد .......
شرطا
لایک 15 ❤️
کامنت 10 📝
شرطارو کم کردم کیوتیام
اما ازتون میخوام همینطور که من براتون فیک میذارم شما هم برام کامنت بزارید راجب فیک نظر بدید
Part 26
تو این چند ماهی که باهم بودن خیلی بهم عادت کرده بودن ات و پیرمرد درمان دردهای همدیگر بودن و ات هر فرصتی که برایش پیش میامد ازش بهترین استفاده میکرد تا هم حالش خودش خوب شود هم حال پیرمرد
ان دو ساعتها باهم وقت گذراندن و غذا خوردن بعد از اتمام کارشون و خرید لباس و وسایل به سمت عمارت حرکت کردن تا برای مهمونی تولد جیمین اماده بشن
ساعت 9 شب بود ات تنها تو مهمونی به این بزرگی بود پیر مرد به همراه بهترین رفیقش اقای پارک در حال صبحت کردن بودن
ات با دیدن این وضعیت بر روی صندلی که کنار سالن به تربیت چیده شده بود رفت و نشست و با دستاش گوشه لباسش گرفته بود و بازی می کرد به مرمانی که وسط سالن می رقصیدن خیره شده بود
غرق این افکارش بود که با شنیدن صدای کسی نگاهش را به اون شخص داد
.......: سلام بر بانوی زیبا ایا افتخار رقص با شمارو دارم؟؟؟
ات همانطور به فرد روبه روییش که دستاش به سمتش دراز کرده بود خیره شد و بعد از مکث کوتاهی دستاش بر روی دستای فرد روبه روییش گذاشت و هر دو به طرف وسط سالن برای رقصیدن رفتن
ات دست راستش بر روی شونه مرد گذاشت و مرد همانطور که دست چپ ات گرفته بود با اون یکی دستش کمر ات گرفت و شروع به رقصیدن کردن
دقایقی بعد با شنیدن صدای اشنایی ات نگاهش را از مرد روبه روییش گرفت و به اون شخص داد و پیرمرد با فردی تقریبا هم سن و سال خود پیرمرد بود روبه رو شد و با خودش گفت نکنه این اقا همون اقای پارک همون دوست پیرمرده
پیرمرد : سلام دخترم
ات : سلام پدر
پیرمرد : دخترم بزار اشناتون کنم ایشون اقای پارک هستن بهترین دوست دوران جوانیم و همچین بهترین همکارم
سپس به ات اشاره کرد و گفت
پارک ایشونم لی ات دختر خونده من هستن
بعد از اتمام حرف پیرمرد ات روبه اقای پارک کرد و گفت
ات : از اشنایی با شما خوشحالم و سپس به نشانه ادای احترام به بزرگترش تا کمر برایش خم شد
پدر جیمین با دیدن این وضعیت دستش به سمت ات دراز کرد و سرش بالا گرفت و گفت
پ ج : دخترم نیازی به اینکارا نیست در واقع خودم میخواستم شخصا بیام ببینمت اینقدر از این پیرمرد راجبت شنیدم
پدر جیمین بعد از گفتن این حرفش روبه دوستش کرد و هردو شروع به خندیدن کردن
همانطور که باهم حرف میزدن نگاه پدر جیمین بر روی شخصی که با ات رقصیده بود افتاد سپس با لبخند روبه فرد مقابلش کرد و گفت
ادامه دارد .......
شرطا
لایک 15 ❤️
کامنت 10 📝
شرطارو کم کردم کیوتیام
اما ازتون میخوام همینطور که من براتون فیک میذارم شما هم برام کامنت بزارید راجب فیک نظر بدید
- ۱۱.۱k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط