خسته از سرکار برگشتم خونه . .
مشغول خوردن شام بودم که داداشم با گوشیش یه آهنگ گذاشت،
طفلکی خبر نداشت من با اون آهنگ چقدر خاطره دارم..
ولی مادرم میدونست چون بعدِ رفتنش . .
بارها و بارها میومد تو اتاق و میدید من این آهنگ رو گذاشتم
و کِز کردم گوشه تختم..
مادرم گفت :
آهنگ رو قطعش کن .
گفتم : نه نه بزار باشه بزار بخونه .
رفتم تو فکر رفتم تو خاطرات . .
چشماش ، موهاش ، خنده‌هاش ، حرفاش . .
بغض کردم .
همینجور که تو فکر بودم ؛
داشتم با غذا بازی بازی میکردم هی دونه‌های برنج رو از این سمت به اون سمت میبردم .
مادرم گفت :
داری دنبال چی میگردی بین اون برنجا..
هیچوقت نمیتونی اون رو پیدا کنی
تازه اگه پیدا هم کنی . .
اون هیچوقت سهمِ تو نیست لقمه دهن تو نیست .
به زور یه قاشق خوردم ؛
اما انقدر بغض داشتم که پرید تو گلوم . .
مادرم یه لیوان آب بهم داد .
گفت : بیا بخور تو گلوت نمونه .
آب رو خوردم به مادرم نگاه کردم چشمام پر اشک شد .
گفتم : گیر کرده مادر . .
نمیره .
چند سال گذشت‌ .
اما از گلوم پایین نمیره .
هنوز که هنوزه . .
زیر گلوم خاطراتش گیر کرده .
مادر یه چیزی بده بخورم اینا دیگه تو گلوم گیر نکنه .
مادرم اشک ریخت .
دیدم داداشمم داره گریه میکنه .
اومد پیشم گفت :
داداش منو ببخش . .
دیگه هیچوقت این آهنگ رو نمیزارم .
اصلا پاکش میکنم .
گفتم : داداش آهنگ رو پاک میکنی . .
خاطراتش رو چی .
اونم میتونی پاک کنی؟!
چشماش . .
چشماشم میتونی پاک کنی؟!
لوس بازیاش ، دلبریاش؟!
± خنده هاش؟!
آخ خنده هاش :)!

💫من غم انگیزترین شاعرِ دنیا شده ام
هرکس اشعارِ مرا خواند تو را لعنت کرد💫
#همانقدر_که_نمیدانی

#دلنوشته_های_ناب_گل_یاس
#بانوی_احساس
#عاشقانه
#ویسگون
دیدگاه ها (۰)

تو را به قهوه چه حاجت؟ که چشم‌های خوشَتدو قهوه‌خانه‌ی دنج‌ان...

کجا بودی که دیشب تا سحر در فکرِ گیسویتدلم خوابِ پریـشان دید ...

به افتخارِ نگاهت شراب کافی نیستتمامِ مستیِ دنیا به کامِ چشما...

دیگر نه ذوقی مانده در دل نه توانی در جسممگیرم که در آنسوی در...

وقتی بهش گفتم دلم لرزیده و تو خنده‌های یه نفر خودم رو گم کرد...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴¹حقیقتا حرف دهنمو نمیفهمیدم......صدامو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط