دلبرکم جگرم اتش میگیرد زمانی که میخواهی مرا با کلامت به

دلبرکم ، جگرم اتش میگیرد زمانی که میخواهی مرا با کلامت به زمین زنی و با فرض شکستت ، گذشته‌ام را به رُخَم میکشی.
درکَت نمیکنم ، به هیچ عنوان
تو بگو ، جز ایستادن همچون بیدی سرسخت ، چه از من برمیآید ؟؟ قلبم به درد آمده. میفهمی دُردانه؟ تو ، قلب مرا به سطوح اوردی ، میفهمی عزیزکم؟ میفهمی نازنینم؟؟ تو مرا از پای دراورده ای میفهمی ؟؟
این روز ها ،مرا آرزوی مرگ کردن رواست.. اِی کاش که میمردم و چشم این بیگانه روزها را نداشتم . . .
مرا شکستی عزیزدلم.. مرا خورد کردی..
، هیچگاه فکر نمیکردم که اشک ریختن اینچنین سخت و غیرممکن باشد ؛
جز سکوت و شکار نقاط بهر ساعت ها چشم دوختن و زبان باز نکردن کاری از دستم بر نمیآید...
آخر اِی عزیزکرده ؛
با من چه کرده‌ای ؟¿
دیدگاه ها (۰)

در اعماق قلبم به هنگام شِنُفتنِ امواجِ دریا و سکوتِ تاریکیِ ...

این چیزیه که باید بپرسم از یه سری آدمایی که توی زندگیمن اما ...

ساعت بر روی چهار عددی نحس ثابت ایستاده و چشمان مرا طلسم کرده...

( میدونم مدت زیادی نبودم اما حالا لطفا منو پذیرا باشید:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط