بود عمری به دلم با تو که تنها بنشینم

بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم

پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم

بی ادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم

شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواسته ام با تو که تنها بنشینم

من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم

آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همه ی عمر و همین جا بنشینم

ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم...
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

ستاره دیده فروبست و آرمید، بیاشراب نور به رگ های شب دوید، بی...

مگر هنوز به خاطر ،‌ تو را خیال من است که هر کجا به زبان تو ش...

گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولییاد او می دمدم جان به ر...

مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط