#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_279
منو به خودش فشردو گفت
_مرسییی
ازش جدا شدم و دوباره شروع کردم به ماساژ دادن شقیقه هام
به وونا حسودی نمیکردم..ولی واقعا دوست داشتم مثل اون باشم.
حداقل اون یه مردی رو داره که از ته دل دوسش داشته باشه.. شایدم عاشقش باشه..
ولی من چی؟
قطره اشکی از چشمم سرازیر شد
سری پاکش کردم و "لعنتی" گفتم.. من چمه؟
هر لحظه د..رد سرم دوبرابر میشد
دیگه داشت زیادی اذیتم میکرد
تقریبا همه متوجه سر در.دم شده بودن
وقتی مادر جون هم فهمید به اسرارش قرار شد برگردیم خونه
ولی نمیدونم چرا اصلا پدرم پیش بقیه نبود!
لابد رفته دیگه
همراه جونگکوک سوار ماشین شدیم
کمربندو بستم
جونگکوک اومد نشست پشت فرمون با روشن کردن ماشین از محوطه پارک خارج شد
_میریم دکتر
تا حدی حالم بود که حوصله دکتر رو هم نداشتم
+میشه بیخیال شی؟ حوصله ندارم
_حالت خوب نیست.. لازمه
+ترو خدا... الان زیاد بد نیستم مطمئنم استراحت کنم خوب میشم
_باید بریم
حرصی جیغی کشیدم
+میگم نمیخوام میفهمی؟؟؟؟!!
جا خوردنش رو به وضوح دیدم
نگاه نگرانی بهم انداختو سری تکون داد
تا رسیدن به خونه دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد
مادر جون زنگ زد و گفت اوناهم دارن پشت سرمون میان.
توی مسیر از روی لجبازیش چندتا قرص سرما خوردگی برام گرفت
وقتی رسیدیم، ماشین رو جای همیشگی پارک کردو پیاده شدیم
رو بهم گفت
_میرم درو باز کنم توهم قرصاتو بردار با کلید ماشین رو قفل کن
کلیدو دستم داد
قرصا رو از روی داشورد برداشتم و در ماشین رو زدمو قفل کردم
سمت خونه رفتم
درو برام باز نگه داشته بود
وارد شدمو درو زدم
ولی جای تعجب داشت که چرا چراغارو روشن نکرده بود؟
همینکه خواستم صداش کنم دستی روی دهنم نشست باعث شد حرفم توی دهنم خفه بشه
ترسیده بودم ولی چون بوی عطر جونگکوک رو کنارم حس میکردم اروم بودم.
همینکه خواستم دستشو پس بزنم صدای ارومش کنار گوشم اومد
_هیش اروم بگیر
235 لایک
#season_Third
#part_279
منو به خودش فشردو گفت
_مرسییی
ازش جدا شدم و دوباره شروع کردم به ماساژ دادن شقیقه هام
به وونا حسودی نمیکردم..ولی واقعا دوست داشتم مثل اون باشم.
حداقل اون یه مردی رو داره که از ته دل دوسش داشته باشه.. شایدم عاشقش باشه..
ولی من چی؟
قطره اشکی از چشمم سرازیر شد
سری پاکش کردم و "لعنتی" گفتم.. من چمه؟
هر لحظه د..رد سرم دوبرابر میشد
دیگه داشت زیادی اذیتم میکرد
تقریبا همه متوجه سر در.دم شده بودن
وقتی مادر جون هم فهمید به اسرارش قرار شد برگردیم خونه
ولی نمیدونم چرا اصلا پدرم پیش بقیه نبود!
لابد رفته دیگه
همراه جونگکوک سوار ماشین شدیم
کمربندو بستم
جونگکوک اومد نشست پشت فرمون با روشن کردن ماشین از محوطه پارک خارج شد
_میریم دکتر
تا حدی حالم بود که حوصله دکتر رو هم نداشتم
+میشه بیخیال شی؟ حوصله ندارم
_حالت خوب نیست.. لازمه
+ترو خدا... الان زیاد بد نیستم مطمئنم استراحت کنم خوب میشم
_باید بریم
حرصی جیغی کشیدم
+میگم نمیخوام میفهمی؟؟؟؟!!
جا خوردنش رو به وضوح دیدم
نگاه نگرانی بهم انداختو سری تکون داد
تا رسیدن به خونه دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد
مادر جون زنگ زد و گفت اوناهم دارن پشت سرمون میان.
توی مسیر از روی لجبازیش چندتا قرص سرما خوردگی برام گرفت
وقتی رسیدیم، ماشین رو جای همیشگی پارک کردو پیاده شدیم
رو بهم گفت
_میرم درو باز کنم توهم قرصاتو بردار با کلید ماشین رو قفل کن
کلیدو دستم داد
قرصا رو از روی داشورد برداشتم و در ماشین رو زدمو قفل کردم
سمت خونه رفتم
درو برام باز نگه داشته بود
وارد شدمو درو زدم
ولی جای تعجب داشت که چرا چراغارو روشن نکرده بود؟
همینکه خواستم صداش کنم دستی روی دهنم نشست باعث شد حرفم توی دهنم خفه بشه
ترسیده بودم ولی چون بوی عطر جونگکوک رو کنارم حس میکردم اروم بودم.
همینکه خواستم دستشو پس بزنم صدای ارومش کنار گوشم اومد
_هیش اروم بگیر
235 لایک
- ۱۲.۷k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط