باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع صمیمی خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی...
#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از منوز گوشه‌نشینان تو خاموش‌ت...

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ایمگر ای شاهد گمراه به راه...

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودمبه جلد رهگذر اما در انتظار ...

وه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

★هر بار از نو عاشق تو خواهم شد...★

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط