p18
ات قدم های مستقیم تندی سمت دفترش برمیداشت، و پدرش پشت سرش با بی خیالی راه میرفت،
وقتی به جلوی در رسیدن تا وارد دفتر ات بشن منشی دوان دوان سمتشون اومد و با نگرانی و شوک گفت:
*خانوم!!!! ات!!!!! خانوم!!!!! ات!!!!!
ات با کنجکاوی نگاهش کرد.
+چی شده؟
*ی چنتا مرد با اسلحه وارد هتل شدن و اقای ریچارد رو دارن تحدید میکنن!!
ات جدی تر شد و با قدم های بلند بدون توجه به پدرش از اونجا دور شد
______ لابی ______
*فکر کردی پیدات نمی کنم ریچاردی(به فرانسوی میگه)
ریچارد:اروم باش اینجا جاش نیست بچن اینجا هست!(به فرانسوی میگه)
*برام مهم نیست زود جنسای منو پس بده (به فرانسوی میگه)
مرد سیاه پوش نزدیک ریچارد شد اسلحرو گذاشت رو سرش و داد بلندی زد، که نصف دادش با داد ات خفه شد
+صداتو بیار پایین!!!!
همه سمت ات برگشتن در جایی که همه از ترسشون به 7 متری اون ها نزدیک نمیشدن ات با قدم های بلند نزدیکو نزدیک تر میشد،
*نیا جلو وگرنه شلیک میکنمممم!
ات وایساد دقیقا تو صورت مرد و با صدای جدی و اروم و ترسناکی که داشت گفت
+اگر ی قطره خونی در هتل من ریخته شه سر خودتو با سر ادمات به جای اون کوپ ها میزارم دکور اگر خصومت شخصی دارین تو خیابون دور از هتل هلش کنین.
مرد سیاه پوش اب دهنشو قورت داد سمت ات برگشتو با عصبانیت داد زد،
*اصلا تو کدوم خری هستی که منو تحدید میکنی هااااا!!!!؟؟؟؟؟
که بعد داد بلندی که سر ات کشید متوجه شد یکی از ادماش داره با دستو صورتش میگه این کارو نکنه
*چیه زبون بسته بنال دیگه
ات نزدیکش شد و با صورت خنسا ولی چشمای جدی گفت
+چطوری جک؟
مرد شوکه شد دوتا قدم پرید عقب و با لحن ترسیده ای
*توو.... تو.... از کجا اسم منو میدو....
ات حتی نزاشت جملش تموم شه چون تو ی حرکت اسلحرو از دستش گاپید و حالا یکم خیالش راحت شد و گفت
+هنوزم توی مسابقه ها میبازی از ی زن؟
همون جمله کافی بود تا جک تموم خاطراتش یادش بیاد اخرین بار 1 سال پیش بود مسابقه های زیر زمینی 4 سال متوالی هر سالش از اون زن میباخت همیشه براش سوال بود مگه تمرینای اون زن چیه که انقدر ماهره انقدر قدرت داره که با چندین سال تمرین هنوز ازش بد جور کتک میخوره میبازه
_تو..... واوووو... میبینم برا خودت کسی شدی.....
خواست ادامه بده ولی همون لحظه پلیسا رسیدن و دونه دونشونو رو زمین خابوندن و گرفتن، ات اسلحرو داد دست افسری که خیلی خوب ات رو میشناخت و گفت:
+مطمعن شو دور بر هتلم نچرخن
پلیس لبخندی زد و گفت
*حتما برا حفظ جونشون میگم دور بر هتلت نچرخن بانو ات
ات تشکری کرد و برگشت تا به همه بگه نگران نباشن که چشمش خورد به چشمای تیله ای بزرگی که اون ور سالن وایساده و داره با حیرت نگاش میکنه ات لبخندی به معنی همه چی خوبه زد و برگشت سمت مهمونا
+من واقعا برای این اتفاق از همه شما معذرت خواهی میکنم این اتفاق در شعن هتل من نیست لطفا همه به اتاقاشون برگردن و استراحت کنن مطمعن میشم شام امشب این اتفاق رو از یاد همه ببره
و بعد با صورت جدی برگشت سمت اقای ریچارد
+و شما اقای ریچارد لطفا تا نیم ساعت دیگه این هتل رو با وسایلاتون ترک کنین دیگه برام مهم نیست چقدر شخص مهمی هستین چون شما ابروی هتل منو بردید دیگه اجازه ورود به اینجارو ندارین
ریچارد داشت دلیل میاورد که ات محکم سر سکوریتی داد زد
+هیچ معلومه چیکار میکردین وقتی اون همه اسلحه کشیده شد؟؟؟؟
*خانوم ات.... ما... ما....
+همه تون اخراجین شماهم همراه اقای ریچارد تا نیم ساعت دیگه وقت رفتن دارین بیامو ببینم هستین براتون واقعا بد میشه
ات داشت از کنار پدرش رد میشد که ی لحظه مکس کرد و گفت:
+اگه کار مهمی داری تو دفتر منتظر باش ولی اگه اومدی وقتمو بگیری همین الان برو چون وقتی برات نمیزارم
پدرش لبخندی زد و بازوی ات رو گرفت و تو گوشش گفت:
*پلیسا میشناختنت یارو جک هم میشناختت تو چیکارا میکردی دور از چشم من؟
ات اروم شمرده گفت:
+داشتم خشممو رو بقیه خالی میکردم تا وقتی دیدمت شاهرگای گردنتو تو ی لحضه نجوعم
و بعد بدون حرفی راهشو میکشه و میره
ات قدم های مستقیم تندی سمت دفترش برمیداشت، و پدرش پشت سرش با بی خیالی راه میرفت،
وقتی به جلوی در رسیدن تا وارد دفتر ات بشن منشی دوان دوان سمتشون اومد و با نگرانی و شوک گفت:
*خانوم!!!! ات!!!!! خانوم!!!!! ات!!!!!
ات با کنجکاوی نگاهش کرد.
+چی شده؟
*ی چنتا مرد با اسلحه وارد هتل شدن و اقای ریچارد رو دارن تحدید میکنن!!
ات جدی تر شد و با قدم های بلند بدون توجه به پدرش از اونجا دور شد
______ لابی ______
*فکر کردی پیدات نمی کنم ریچاردی(به فرانسوی میگه)
ریچارد:اروم باش اینجا جاش نیست بچن اینجا هست!(به فرانسوی میگه)
*برام مهم نیست زود جنسای منو پس بده (به فرانسوی میگه)
مرد سیاه پوش نزدیک ریچارد شد اسلحرو گذاشت رو سرش و داد بلندی زد، که نصف دادش با داد ات خفه شد
+صداتو بیار پایین!!!!
همه سمت ات برگشتن در جایی که همه از ترسشون به 7 متری اون ها نزدیک نمیشدن ات با قدم های بلند نزدیکو نزدیک تر میشد،
*نیا جلو وگرنه شلیک میکنمممم!
ات وایساد دقیقا تو صورت مرد و با صدای جدی و اروم و ترسناکی که داشت گفت
+اگر ی قطره خونی در هتل من ریخته شه سر خودتو با سر ادمات به جای اون کوپ ها میزارم دکور اگر خصومت شخصی دارین تو خیابون دور از هتل هلش کنین.
مرد سیاه پوش اب دهنشو قورت داد سمت ات برگشتو با عصبانیت داد زد،
*اصلا تو کدوم خری هستی که منو تحدید میکنی هااااا!!!!؟؟؟؟؟
که بعد داد بلندی که سر ات کشید متوجه شد یکی از ادماش داره با دستو صورتش میگه این کارو نکنه
*چیه زبون بسته بنال دیگه
ات نزدیکش شد و با صورت خنسا ولی چشمای جدی گفت
+چطوری جک؟
مرد شوکه شد دوتا قدم پرید عقب و با لحن ترسیده ای
*توو.... تو.... از کجا اسم منو میدو....
ات حتی نزاشت جملش تموم شه چون تو ی حرکت اسلحرو از دستش گاپید و حالا یکم خیالش راحت شد و گفت
+هنوزم توی مسابقه ها میبازی از ی زن؟
همون جمله کافی بود تا جک تموم خاطراتش یادش بیاد اخرین بار 1 سال پیش بود مسابقه های زیر زمینی 4 سال متوالی هر سالش از اون زن میباخت همیشه براش سوال بود مگه تمرینای اون زن چیه که انقدر ماهره انقدر قدرت داره که با چندین سال تمرین هنوز ازش بد جور کتک میخوره میبازه
_تو..... واوووو... میبینم برا خودت کسی شدی.....
خواست ادامه بده ولی همون لحظه پلیسا رسیدن و دونه دونشونو رو زمین خابوندن و گرفتن، ات اسلحرو داد دست افسری که خیلی خوب ات رو میشناخت و گفت:
+مطمعن شو دور بر هتلم نچرخن
پلیس لبخندی زد و گفت
*حتما برا حفظ جونشون میگم دور بر هتلت نچرخن بانو ات
ات تشکری کرد و برگشت تا به همه بگه نگران نباشن که چشمش خورد به چشمای تیله ای بزرگی که اون ور سالن وایساده و داره با حیرت نگاش میکنه ات لبخندی به معنی همه چی خوبه زد و برگشت سمت مهمونا
+من واقعا برای این اتفاق از همه شما معذرت خواهی میکنم این اتفاق در شعن هتل من نیست لطفا همه به اتاقاشون برگردن و استراحت کنن مطمعن میشم شام امشب این اتفاق رو از یاد همه ببره
و بعد با صورت جدی برگشت سمت اقای ریچارد
+و شما اقای ریچارد لطفا تا نیم ساعت دیگه این هتل رو با وسایلاتون ترک کنین دیگه برام مهم نیست چقدر شخص مهمی هستین چون شما ابروی هتل منو بردید دیگه اجازه ورود به اینجارو ندارین
ریچارد داشت دلیل میاورد که ات محکم سر سکوریتی داد زد
+هیچ معلومه چیکار میکردین وقتی اون همه اسلحه کشیده شد؟؟؟؟
*خانوم ات.... ما... ما....
+همه تون اخراجین شماهم همراه اقای ریچارد تا نیم ساعت دیگه وقت رفتن دارین بیامو ببینم هستین براتون واقعا بد میشه
ات داشت از کنار پدرش رد میشد که ی لحظه مکس کرد و گفت:
+اگه کار مهمی داری تو دفتر منتظر باش ولی اگه اومدی وقتمو بگیری همین الان برو چون وقتی برات نمیزارم
پدرش لبخندی زد و بازوی ات رو گرفت و تو گوشش گفت:
*پلیسا میشناختنت یارو جک هم میشناختت تو چیکارا میکردی دور از چشم من؟
ات اروم شمرده گفت:
+داشتم خشممو رو بقیه خالی میکردم تا وقتی دیدمت شاهرگای گردنتو تو ی لحضه نجوعم
و بعد بدون حرفی راهشو میکشه و میره
- ۱۹۰
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط