✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۱۶۰(⁠♡)



به در بسته اتاقش خیره شدم.. الان داره هزار تا فکر ناجور درباره من و این آلن حیوون میکنه. نمیتونستم بذارم چنین شکي بهم داشته باشه..اونم الان که دارم همه چیزو درست میکنم.. نمیتونم اجازه بدم اون عوضی همه چیزو خراب کنه.. تند در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل.
که منشیش تند پشتم اومد و گفت: خانوم کجا؟ جیمین درحالیکه پشتش به در بود کلافه و عصبي دستش رو بالا گرفت که يعني بره.
منشي هم رفت بیرون و در رو پشتش بست. جیمین چرخید سمتم.
صورتش از خشم و غیض سرخ بود و انگار از کله اش دود
بلند میشد.
از اینجور دیدنش جا خوردم و لرزون آب دهنم رو قورت
دادم..
با غیض پوزخند زد و خشن و عصبي از لاي دندوناش اروم گفت:شیرین اره؟
تند و محکم گفتم داشت دروغ میگفت.. از روز اول هي ميرفت و ميومد : که بفهمه تو چي ميخواي..باور کن که من..
انگشتشو با تهدید جلوم گرفت و با نفرت گفت: روز اول
گفتم اتیشت میزنم.. نگفتم؟
و داد زد:گفتم یا نه؟
تكون ترسيده اي خوردم و لرزون دستمو به صورتم کشیدم..
از چشماش خون میبارید.
با نفس سنگین خشن گفت: داري براي بعد قراردادت برنامه
ميريزي ؟اره؟
پردرد دهن باز کردم که کنترل شده از لاي دندوناش داد زد: از یه طرف براي من دم از قرارداد و قول ميزني که
برگردي خونه ام و مهربون میشی از یه طرف..زير سرم.. :گفت من که گفتم برو؟ نگفتم؟؟
عصبي
نگاهش رنگ غم گرفت و درمونده گفت:گفتم برو..ولي
موندي..موندي که چي؟
با بغض و سریع گفتم: داري اشتباه ميكني.هیچ بين من
و اون نیست.. قسم میخورم. اون عوضي به تو حسادت میکنه.. از قصد اینطور گفت که تو رو عصبي و حساس کنه.. پوزخند زد و تلخ گفت براش شیرین زبوني هم كردي
عصبي
اره؟ چند وقته؟
و سر به تاسف تکون داد و لباشو به هم قفل کرد و کلافه بهم پشت کرد و دست به صورتش کشید و گفت:حماقت از من بود..هه...چقدر خریت کردم که چشم بسته بهت اعتماد کردم.. چقدر احمق بودم كه فك كردم پاكي..
و با نفرت گفت همه اش بازیه برات نه؟من براي پول و قرارداد.. اون حیوون واسه عشق و حال؟خيلي خوبه؟ با اون بهت خوش میگذره؟ همه مهربون شدنات واسه همین
بود نه؟ عذاب وجدان خيانت داشتي؟
دهنم از شوک باز موند.
چطور تونست همه چی رو اینطور زیر سوال ببره؟ دیگه داشت بدجور بهم توهین میکرد..
خونم به جوش اومد و عصبي داد زدم:بسه..
کج و با خشم نگام کرد.
عصبي
دیدگاه ها (۳)

(✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۱۶۱ (⁠♡)گفتم: بس كن...حق نداري...

(✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۱۶۲ (⁠♡)گفتي؟ اروم گفتم همین ...

❥⁠˙⁠)معشوقه قراردادی من (⁠˙⁠❥⁠˙⁠)(⁠˙⁠❥⁠˙⁠)پارت پایانی (⁠˙⁠❥⁠...

ادامه ... یو جون عصبی سمت مبل رفت و نشست این جون هم جونکوک ر...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۸(⁠♡) روش نشست و چندتا پرونده...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۶۰ (⁠♡)دیگه حتي ارزش نمایشی دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط