چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p63
همین
خبرنگارا عکس گرفتنو شروع کردن ولی ا.ت سوالی از اونا رو جواب نداد دختر از چهره خودش برای نمایش بهترین بودن استفاده کرد و تقریبا یه جمعیتو عاشق خودش کرد...با تموم شدن جلسه دستیار تهیونگ از ات خواست که هر کاری که خواست انجام بده بهش خبر بده و ا.ت هم با گرفتن شماره چیکو درخواستشو قبول کرد
ا.ت ویو
داشتم از شرکت خارج میشدم که یکی دستمو گرفت و بهم لبخند زد
جین: سلام خانوم جئون
ا.ت: اوه سلام اقای کیم بفرمایید
جین: میتونیم صحبت کنیم خیلی وقته ندیدمتون
ا.ت: درسته خیلی خوشحالم که میتونم شما رو ببینم(لبخند)
جین: من بیشتر..نظرتون با یه کافه چیه؟(خنده)
ا.ت: عالیههه(لبخند)
جین: ...
تهیونگ ویو
از آسانسور بیرون زدم و متوجه ا.ت شدم تا خواستم صداش بزنم...سوکجین؟همو میشناسن؟[جین یچزی گفت که ا.ت با خنده زد به شونه جین و یرشو تکون داد]
ته: میخنده؟!کیم سوکجین عوضی...چی میگن
÷قربان چیکار میکنید(زمزمه)
ته: یا ترسیدم....ببینم ا.ت و سوکجین از کجا همو میشناسن
÷منم نمیدونم فقط یه مدت طولانی خانوم جئون میومدن اینجا و تا وقتی که آقای کیم سر کار بودن خانم جئون هم بودن
تهیونگ: ها!!!وات
....
ا.ت ویو
به هر نقطه جین نگاه میکردم میتونستم بگم از صد تا فیلم پو...رن هم بدتر بود ناموصا خدا جی افریده...چطوری یادم بره که سه سال رو این پسر کراش بودم
جین: یک ماهیه که مداوم دنبالتون اما هر بار یا شما نبودید یا اتفاقی افتاده و نتونستم ببینمتون
ا.ت: ای بابا خب الان همو دیدیم خوشحالم که حالتون خوبه
جین: اووو ممنون
ا.ت و جین حرف میزدن میخندیدن اما هیچکدوم متوجه تهیونگی نبودن که داشت دیدشون میزد و پوست لبشو میکند
جین: خانوم جئون یه درخواست داشتم
ا.ت: بفرمایید
جین: خب من الان ۳۰ سالمه و موقع انتخاب همسرمه...ولی حقیقتا من...از شما خوشم میاد و تمام این یک ماه میخواستم اینو بهتون بگم...به درخواستم فکر میکنید؟
ا.ت توی هپروت بود یه روزی آرزوش شنیدن این حرف از جین بود شاید اگر متوجه علاقه اصلیش نشده بود با آجین ازدواج میکرد هرچند که آخرش به عشقش برمیگشت
ا.ت: من خب...بهش فکر میکنم و خبرتون میدم(اهسته)
جین: راستش اگر میشه زودتر جوابمو بدید من...دیگه تحمل ندارم
تهیونگ تقریبا میتونست حرفای جین رو بشنوه اما یه کلمه از پاسخای ا.ت نمیشنید
تهیونگ: چطور جرعت میکنه به ا.ت درخواست بده اشغاللل
رویداد: ا.ت و جین بعد از کلی صحبت برای نهار برگشتن خونه و قرار شد شب به درخواست ا.ت برن رستوران تا با هم شام بخورن که از اتفاق تهیونگ زودتر رفته بود اونجا تا با رئیس شرکت شیشه که دختر خیلی خوشگلی بود و از راهنمایی تا اواسط دانشگاه باهاش هم کلاس و دوست بود مصاحبه کنه
ا.ت به محض رسیدن به اونجا متوجه صدای خنده آشنایی شد و...
بی شرط
معذرت میخوام
همین
خبرنگارا عکس گرفتنو شروع کردن ولی ا.ت سوالی از اونا رو جواب نداد دختر از چهره خودش برای نمایش بهترین بودن استفاده کرد و تقریبا یه جمعیتو عاشق خودش کرد...با تموم شدن جلسه دستیار تهیونگ از ات خواست که هر کاری که خواست انجام بده بهش خبر بده و ا.ت هم با گرفتن شماره چیکو درخواستشو قبول کرد
ا.ت ویو
داشتم از شرکت خارج میشدم که یکی دستمو گرفت و بهم لبخند زد
جین: سلام خانوم جئون
ا.ت: اوه سلام اقای کیم بفرمایید
جین: میتونیم صحبت کنیم خیلی وقته ندیدمتون
ا.ت: درسته خیلی خوشحالم که میتونم شما رو ببینم(لبخند)
جین: من بیشتر..نظرتون با یه کافه چیه؟(خنده)
ا.ت: عالیههه(لبخند)
جین: ...
تهیونگ ویو
از آسانسور بیرون زدم و متوجه ا.ت شدم تا خواستم صداش بزنم...سوکجین؟همو میشناسن؟[جین یچزی گفت که ا.ت با خنده زد به شونه جین و یرشو تکون داد]
ته: میخنده؟!کیم سوکجین عوضی...چی میگن
÷قربان چیکار میکنید(زمزمه)
ته: یا ترسیدم....ببینم ا.ت و سوکجین از کجا همو میشناسن
÷منم نمیدونم فقط یه مدت طولانی خانوم جئون میومدن اینجا و تا وقتی که آقای کیم سر کار بودن خانم جئون هم بودن
تهیونگ: ها!!!وات
....
ا.ت ویو
به هر نقطه جین نگاه میکردم میتونستم بگم از صد تا فیلم پو...رن هم بدتر بود ناموصا خدا جی افریده...چطوری یادم بره که سه سال رو این پسر کراش بودم
جین: یک ماهیه که مداوم دنبالتون اما هر بار یا شما نبودید یا اتفاقی افتاده و نتونستم ببینمتون
ا.ت: ای بابا خب الان همو دیدیم خوشحالم که حالتون خوبه
جین: اووو ممنون
ا.ت و جین حرف میزدن میخندیدن اما هیچکدوم متوجه تهیونگی نبودن که داشت دیدشون میزد و پوست لبشو میکند
جین: خانوم جئون یه درخواست داشتم
ا.ت: بفرمایید
جین: خب من الان ۳۰ سالمه و موقع انتخاب همسرمه...ولی حقیقتا من...از شما خوشم میاد و تمام این یک ماه میخواستم اینو بهتون بگم...به درخواستم فکر میکنید؟
ا.ت توی هپروت بود یه روزی آرزوش شنیدن این حرف از جین بود شاید اگر متوجه علاقه اصلیش نشده بود با آجین ازدواج میکرد هرچند که آخرش به عشقش برمیگشت
ا.ت: من خب...بهش فکر میکنم و خبرتون میدم(اهسته)
جین: راستش اگر میشه زودتر جوابمو بدید من...دیگه تحمل ندارم
تهیونگ تقریبا میتونست حرفای جین رو بشنوه اما یه کلمه از پاسخای ا.ت نمیشنید
تهیونگ: چطور جرعت میکنه به ا.ت درخواست بده اشغاللل
رویداد: ا.ت و جین بعد از کلی صحبت برای نهار برگشتن خونه و قرار شد شب به درخواست ا.ت برن رستوران تا با هم شام بخورن که از اتفاق تهیونگ زودتر رفته بود اونجا تا با رئیس شرکت شیشه که دختر خیلی خوشگلی بود و از راهنمایی تا اواسط دانشگاه باهاش هم کلاس و دوست بود مصاحبه کنه
ا.ت به محض رسیدن به اونجا متوجه صدای خنده آشنایی شد و...
بی شرط
معذرت میخوام
- ۱۳.۸k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط