یک روز

یک روز،
بل‌که پنجاه سال دیگر
موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
که در جوانی‌ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می‌توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند
و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقر شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد
یک روز
بل‌که پنجاه سال دیگر
ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود

# یغما_گلرویی
دیدگاه ها (۴)

می‌ترسم از یاد ببرم اسمت رابه سان شاعرانکه می‌ترسند از یاد ب...

یەکترمان بینیەوەبەڵام کەی؟!ئەو وەختەی بەفرانبار لە قژتا وزەر...

نمی‌دانم این چه حسی است،تا می‌آیم دختری را بسیار دوست داشته ...

در میان من و تو فاصله هاستگاه می اندیشممی توانی تو به لبخندی...

یک روزبلکه پنجاه سال دیگرموهای نوه‌ات را نوازش می‌کنیدر ایوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط