ما به امید آینده زندگی میکنیم به امید فردا بعدها

ما به امید آینده زندگی می‌کنیم؛ به امید «فردا»، «بعدها»، «هنگامی که دستت به جایی بند شد»، «وقتی پا به سن گذاشتی خودت می‌فهمی». این تردیدها دلپذیرند زیرا همگی به مرگ می‌انجامند، چون سرانجام روزی فرا می‌رسد که انسان جوانی خود را در می‌یابد و می‌گوید سی ساله شده است. درست در همین هنگام است که خود را در موقعیت زمانی می‌بیند، در آن جایگزین می‌شود، در می‌یابد که دیگر باید خط منحنی را بپیماید، به زمان وابسته شده است و میانه‌ی گرداب هراس، بدترین دشمن خود را شناسایی می‌کند. فردا، او آرزوی فردا را دارد در حالی که باید با تمامی وجودش از آن بگریزد و این عصیان نفسانی همان پوچ است.
- بخشی از کتابِ، افسانه سیزف.
دیدگاه ها (۱)

تو تیمارستان یکی با گریه فریاد میزد:بخدا قرصامو میخورم فقط د...

اگه بیشتر اهمیت بدی بیشتر از دست میدی._هری پاتر

پرسشی از راسل:ﭼﺮﺍ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ مىﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ...

_از اول بهم گفته بود که یک گل پژمرده ست، اما من مثل احمق ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط