لبخندت هنوز آرامم میکند،
اما دیگر آرامشم برایت مهم نیست.
در سکوت شب، صدای قلبت را به یاد میآورم،
انگار زمانی جهان فقط ما دو نفر را داشت،
ولی حالا صبحها با بیتفاوتیات بیدار میشوم،
و عشقمان را در قاب خاطره، بیصدا دفن میکنم.
همه فکر میکنند فراموشت کردهام،
همه میگویند رهایش کن و ادامه بده،
اما چگونه ادامه دهم وقتی زندگیام زمانی تو بودی، کوک...
در نگاهت آتشیست که دیگر برای من نمیسوزد،
و هر بار که میبینمت، فقط خاکستر گذشته را حس میکنم.
دستهایم دیگر به سمتت دراز نمیشوند،
چون دیوار بیاحساسیات بلندتر از قانون و ترس شده.
عشقمان را پنهان نمیکنیم،
چون دیگر چیزی برای پنهان کردن نمانده.
و شبها، اشکهایم نامت را زمزمه نمیکنند،
تنها سکوتی سرد، جای تو را گرفته است...
_جئون کایان
اما دیگر آرامشم برایت مهم نیست.
در سکوت شب، صدای قلبت را به یاد میآورم،
انگار زمانی جهان فقط ما دو نفر را داشت،
ولی حالا صبحها با بیتفاوتیات بیدار میشوم،
و عشقمان را در قاب خاطره، بیصدا دفن میکنم.
همه فکر میکنند فراموشت کردهام،
همه میگویند رهایش کن و ادامه بده،
اما چگونه ادامه دهم وقتی زندگیام زمانی تو بودی، کوک...
در نگاهت آتشیست که دیگر برای من نمیسوزد،
و هر بار که میبینمت، فقط خاکستر گذشته را حس میکنم.
دستهایم دیگر به سمتت دراز نمیشوند،
چون دیوار بیاحساسیات بلندتر از قانون و ترس شده.
عشقمان را پنهان نمیکنیم،
چون دیگر چیزی برای پنهان کردن نمانده.
و شبها، اشکهایم نامت را زمزمه نمیکنند،
تنها سکوتی سرد، جای تو را گرفته است...
_جئون کایان
- ۵.۵k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط