تهیونگ همیشه به کوک می‌گفت عاشقشه،..
با حرف‌ها و نگاه‌هاش دل کوک رو گرم می‌کرد..
چند وقتی بود کوک از تهیونگ ناراحت بود
تهیونگ به کوک اهمیتی نمیداد..
رابطه‌شون طولانی شده بود، نه که مدت زمانش
مدتی که اونا گذرونده بودن هر چند کوتاه بود..
اما بهترین دوران کوک بود اون واقعا عاشق بود
پر از خاطره‌های شیرین و لحظه‌های خاص اما.. تهیونگ ته دلش چیز دیگه‌ای بود،... اون عاشق کوک نبود اون فقط تظاهر میکرد با این تظاهر خودش کوک و اطرافیان رو قول میزد.
عشقش واقعی نبود، فقط نقش بازی می‌کرد..
یه روز کوک فهمید سرگرمی باهاش بوده..
دنیا روی سر کوک خراب شد،
قلبش شکست و حس کرد همه چیز دروغ بوده... تهیونگ سعی کرد توضیح بده،.. تهیونگ شروع به پرویی کرد و با پرویی کامل گفت حالا که اینطوریه من دیگع دوست ندارم. کوک لبخندی زد..
دیگه حرفاش برای کوک ارزشی نداشت...
ارزشی تداشت اما کوک نابود شده بود..
کوک با چشمای اشک‌آلودش که کم کم به هق هق افتاده بود برنامه ای که با تهیونگ در ارتباط بود رو پاک کرد.. سخت بود اما لازم بود..
درسته رابطشون لانگ بود...
و تهش این اهنگ رو خوند...

'..امیدمو ازم گرفت...'
'..دعا میکردم امیدش بمیره..'
'..جوونیم رو ازم گرفتی خدا جوونیت رو بگیره..'


کم کم جونی نداشت دنیا رو تار میدید..
انگار قرصی که خورده بود داشت اثر میکرد..
و چشماش بسته شد...:)

جئون کایان...
دیدگاه ها (۰)

تهیونگ با نگاهی غم‌زده گفت: کوک تو هیچ‌وقت ندیدی چطور چشم‌ ...

عام خب درود..من کایانو اکثرا باید بشناسیدم پیج قبلیم مسدود ش...

لبخندت هنوز آرامم می‌کند، اما دیگر آرامشم برایت مهم نیست. ...

black flower(p,223)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط