half brother فصل ۲ part : ۶۲
به طور غریزی چرخیدم و به عقب برگشتم و چلسی رو از پنجره به کنار هل دادم فکر میکنم در آن لحظه سعی داشتم مراقب احساسات گرتا باشم
اما نمیدونستم چرا به خودم زحمت دادم از من انتظار داشت چه غلطی بکنم وقتی که خودش کنار اون آقای شگفت انگیز نشست و برخواست می کرد با وجود این
حتما با دیدن چلسی که یک هو از ناکجا آباد ظاهر شد شکه شده چلسی پرسید :خوبی ؟
اون گرتا را ندیده بود
با حالتی تحقیر آمیز گفتم: آره
به طرف حمام رفتم و قبل از اینکه با موسیقی غم انگیز صداش مواجه شم در رو بستم
اون گوشه ی اتاق ناهارخوری نشسته بود و وقتی ما از پله ها پایین می رفتیم اون به من نگاه نمی کرد
از این کارت متنفرم گرتا
سارا بلند شد و مرا در آغوش گرفت سلام کوتاهی بهش دادم بهش گفتم که راجع به جونگسو متاسفم اما تمام مدت داشتم به این فکر میکردم که به اون لعنتی چی باید بگم (گرتا) نگاهی به گرتا انداختم و حالا اونم داشت به من نگاه میکرد وقتی که چلسی سارا رو در آغوش گرفت و به او تسلیت گفت جلو رفتم و به آرومی اسمشو زمزمه کردم با حالتی عصبی از جا پرید انگار که با شنیدن صدای من زیرش آتیش روشن شده بود
اون با لکنت گفت : "من...متاسفم...درباره جونگسو متاسفم"
لبانش میلرزید به خودم گفتم: اون مضطربه
پیش خودم اعتراف کردم که اون خیلی زیباتر و خانوم تر شده بود...هایلایت لابه لای رشته های موهاش چقدر بهش می اومد عاشق اون کک و مک های ریز روی دماغش بودم اون سی*نه های کوچیکش که توی لباس سیاهش محسور بودن خاطراتی بهم یادآوری می کردن که که تمام این سالها سعی کرده بودم فراموش کنم من فقط همونجا ایستاده بودم و نگاهش می کردم بوی آشنای موهاش مستم کرده بود وقتی اون برای بغل کردن من اومد بدنم روی حالت آماده باش رفت من واقعا از کنترل اندامم هام خسته شده بودم
وقتی دستش رو دراز کرد تا منو در آغوشش بگیره بدنم لرزید واقعا سعی کرده بودم چیزی رو حس نکنم اما اینجا آغوش اون مرکز همه چیز بود. قلبش رو سینهام میکوبید و قلبش با ریتم قلب من هماهنگ می کوبید قلب ما به گونه ای به ارتباط برقرار می کردن از پس کلمه ها بر نمی اومد تپش قلب بهترین نوع صداقت است
دستم رو روی پشتش گذاشتم و میتونستم بند سوتینشو حس کنم قبل از اینکه حتی بتونم حتی کنترلش کنم بین پاهام تحریک شد
فضای بین ما بینهایت عظیم و شگفت آور بود
نمی تونستم اونچه رو که داشت اتفاق می افتاد رو باور کنم گذشته من با زمان حال من رو به رو شده بود کسی که که روزی تمام گذشته ی من بود حالا با کسی که آینده ی من رو می خواست شکل بده روبه رو شده بود انگشت نشانه ی دست چپ گرتا بدون حلقه بود هیچ خبری از الماس نبود
پس اون نامزد همه چی تمومش کو؟
خب گل های زیبای من اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
اما نمیدونستم چرا به خودم زحمت دادم از من انتظار داشت چه غلطی بکنم وقتی که خودش کنار اون آقای شگفت انگیز نشست و برخواست می کرد با وجود این
حتما با دیدن چلسی که یک هو از ناکجا آباد ظاهر شد شکه شده چلسی پرسید :خوبی ؟
اون گرتا را ندیده بود
با حالتی تحقیر آمیز گفتم: آره
به طرف حمام رفتم و قبل از اینکه با موسیقی غم انگیز صداش مواجه شم در رو بستم
اون گوشه ی اتاق ناهارخوری نشسته بود و وقتی ما از پله ها پایین می رفتیم اون به من نگاه نمی کرد
از این کارت متنفرم گرتا
سارا بلند شد و مرا در آغوش گرفت سلام کوتاهی بهش دادم بهش گفتم که راجع به جونگسو متاسفم اما تمام مدت داشتم به این فکر میکردم که به اون لعنتی چی باید بگم (گرتا) نگاهی به گرتا انداختم و حالا اونم داشت به من نگاه میکرد وقتی که چلسی سارا رو در آغوش گرفت و به او تسلیت گفت جلو رفتم و به آرومی اسمشو زمزمه کردم با حالتی عصبی از جا پرید انگار که با شنیدن صدای من زیرش آتیش روشن شده بود
اون با لکنت گفت : "من...متاسفم...درباره جونگسو متاسفم"
لبانش میلرزید به خودم گفتم: اون مضطربه
پیش خودم اعتراف کردم که اون خیلی زیباتر و خانوم تر شده بود...هایلایت لابه لای رشته های موهاش چقدر بهش می اومد عاشق اون کک و مک های ریز روی دماغش بودم اون سی*نه های کوچیکش که توی لباس سیاهش محسور بودن خاطراتی بهم یادآوری می کردن که که تمام این سالها سعی کرده بودم فراموش کنم من فقط همونجا ایستاده بودم و نگاهش می کردم بوی آشنای موهاش مستم کرده بود وقتی اون برای بغل کردن من اومد بدنم روی حالت آماده باش رفت من واقعا از کنترل اندامم هام خسته شده بودم
وقتی دستش رو دراز کرد تا منو در آغوشش بگیره بدنم لرزید واقعا سعی کرده بودم چیزی رو حس نکنم اما اینجا آغوش اون مرکز همه چیز بود. قلبش رو سینهام میکوبید و قلبش با ریتم قلب من هماهنگ می کوبید قلب ما به گونه ای به ارتباط برقرار می کردن از پس کلمه ها بر نمی اومد تپش قلب بهترین نوع صداقت است
دستم رو روی پشتش گذاشتم و میتونستم بند سوتینشو حس کنم قبل از اینکه حتی بتونم حتی کنترلش کنم بین پاهام تحریک شد
فضای بین ما بینهایت عظیم و شگفت آور بود
نمی تونستم اونچه رو که داشت اتفاق می افتاد رو باور کنم گذشته من با زمان حال من رو به رو شده بود کسی که که روزی تمام گذشته ی من بود حالا با کسی که آینده ی من رو می خواست شکل بده روبه رو شده بود انگشت نشانه ی دست چپ گرتا بدون حلقه بود هیچ خبری از الماس نبود
پس اون نامزد همه چی تمومش کو؟
خب گل های زیبای من اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
- ۱۵.۰k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط