half brother فصل ۲ part : 60
جونگکوک می ترسید که با اون وارد رابطه بشه چون میدونست چلسی رابطه ی جدی میخواد و مطمئن نبود که برای این کار آماده باشه با گذشت زمان کم کم من رو فراموش کرده بود کنار اون میخندید زندگی می کرد
چلسی اولین رابطه جدیش بود و میخواست تمام آپشن هاش رو بهش بده تا اینکه.....همه چی درست پیش میرفت به کاری که داشتم افتخار می کردم فکر می کردم
این همون چیزهایی که واقعا به دردم میخوره
بالاخره دنیا از دشمنی با من کوتاه اومده بود و روی خوشش رو نشون میداد خیلی چیزهایی رو به دست آوردم که قبلا از بدست آوردنشون خوشحال بودم و این برای زندگی پر از پوچی خودم خیلی عالی بود وضعیت کار عالی و استیبل شده بود و منو چلسی با هم به جلو پیش میرفتیم میخواستم هفته ی آینده توی مراسم ازدواج خواهرش ازش درخواست ازدواج کنم حتی از هفته ها قبل انگشتر نگین الماسی براش گرفته بودم و نگه داشتم
وضعیت مامانم خیلی بهتر شده اون چند تا پروژه ی هنری جدید در دست داشت
که دائما با آنها خودشو مشغول میکرد رابطه اش با جورجی شکست خورد و حالا مدتی میشه با فردی بنام استیو وارد رابطه شده که باعث شده مامانم دست از سر جونگسو برداره خوب زندگی به همین خوبی که گفتم سپری شد تا اینکه تماس تلفنی کلارا همه چی رو تغییر داد "متاسفم که این خبرو بهت میدم جونگکوک ولی جونگسو دچار حمله ی قلبی شد و فوت کرد جهنم !!!!"
اینا کلماتی بودن که از دهان کلارا بیرون اومد
دیگه هیچی نفهمیدم شکه شده بودم و به حرف های کلارا گوش نمیدادم حتی نتونستم بپرسم که کی این اتفاق افتاده تنها چیزی که بارها و بارها زیرلب زمزمه کردم این بود که جونگسو مرده
چلسی مرا متقاعد کرده بود که علیرغم میل باطنیم برای ادای احترام و مراسم به بوستون برگردم جونگسو هیچ وقت نمیخواست من اونجا باشم من هنوز در شوک بودم و به طورغیر ارادی داشتم با احساس بدی که نسبت به مرگ جونگسو داشتم مبارزه می کردم
چلسی نمی دونست من و جونگسو چه رابطهای قشنگی باهم داشتیم از دید او هیچ عذر و بهانهای برای شرکت نکردن من توی مراسم وجود نداشت برام راحت تر بود که تسلیمش بشم تا مجبور باشم همه چیز رو بهش توضیح بدم همچنین میدانستم که مامی نمیتونست از پسش بر بیاد اون میخواست من به جاش برم و نماینده اش باشم خب قبل از اینکه بفهمم چی شده من و چلسی تو یه هواپیمایی بودم که به بستون می رفت
هوای راکد هواپیما داشت خفه ام میکرد همان طور که موسیقی همگانی رو گوش میدادیم چلسی دستم رو گرفته بود تقریبا میتونستم آروم باشم اگر که صورت گرتا جلوی چشمام نمی اومد و باعث وحشت و اضطرابم نمیشد نه تنها حالا باید با مرگ جونگسو کنار بیام بلکه باید گرتا رو کنار شوهرش تحمل کنم
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
چلسی اولین رابطه جدیش بود و میخواست تمام آپشن هاش رو بهش بده تا اینکه.....همه چی درست پیش میرفت به کاری که داشتم افتخار می کردم فکر می کردم
این همون چیزهایی که واقعا به دردم میخوره
بالاخره دنیا از دشمنی با من کوتاه اومده بود و روی خوشش رو نشون میداد خیلی چیزهایی رو به دست آوردم که قبلا از بدست آوردنشون خوشحال بودم و این برای زندگی پر از پوچی خودم خیلی عالی بود وضعیت کار عالی و استیبل شده بود و منو چلسی با هم به جلو پیش میرفتیم میخواستم هفته ی آینده توی مراسم ازدواج خواهرش ازش درخواست ازدواج کنم حتی از هفته ها قبل انگشتر نگین الماسی براش گرفته بودم و نگه داشتم
وضعیت مامانم خیلی بهتر شده اون چند تا پروژه ی هنری جدید در دست داشت
که دائما با آنها خودشو مشغول میکرد رابطه اش با جورجی شکست خورد و حالا مدتی میشه با فردی بنام استیو وارد رابطه شده که باعث شده مامانم دست از سر جونگسو برداره خوب زندگی به همین خوبی که گفتم سپری شد تا اینکه تماس تلفنی کلارا همه چی رو تغییر داد "متاسفم که این خبرو بهت میدم جونگکوک ولی جونگسو دچار حمله ی قلبی شد و فوت کرد جهنم !!!!"
اینا کلماتی بودن که از دهان کلارا بیرون اومد
دیگه هیچی نفهمیدم شکه شده بودم و به حرف های کلارا گوش نمیدادم حتی نتونستم بپرسم که کی این اتفاق افتاده تنها چیزی که بارها و بارها زیرلب زمزمه کردم این بود که جونگسو مرده
چلسی مرا متقاعد کرده بود که علیرغم میل باطنیم برای ادای احترام و مراسم به بوستون برگردم جونگسو هیچ وقت نمیخواست من اونجا باشم من هنوز در شوک بودم و به طورغیر ارادی داشتم با احساس بدی که نسبت به مرگ جونگسو داشتم مبارزه می کردم
چلسی نمی دونست من و جونگسو چه رابطهای قشنگی باهم داشتیم از دید او هیچ عذر و بهانهای برای شرکت نکردن من توی مراسم وجود نداشت برام راحت تر بود که تسلیمش بشم تا مجبور باشم همه چیز رو بهش توضیح بدم همچنین میدانستم که مامی نمیتونست از پسش بر بیاد اون میخواست من به جاش برم و نماینده اش باشم خب قبل از اینکه بفهمم چی شده من و چلسی تو یه هواپیمایی بودم که به بستون می رفت
هوای راکد هواپیما داشت خفه ام میکرد همان طور که موسیقی همگانی رو گوش میدادیم چلسی دستم رو گرفته بود تقریبا میتونستم آروم باشم اگر که صورت گرتا جلوی چشمام نمی اومد و باعث وحشت و اضطرابم نمیشد نه تنها حالا باید با مرگ جونگسو کنار بیام بلکه باید گرتا رو کنار شوهرش تحمل کنم
خب اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید
- ۱۵.۳k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط