My lovely neighbor part : 1
وقتی که لاستیک ماشینش بیرون از آپارتمانمون روی زمین کشیده شد، شکمم از استرس به هم پیچید فقط من میدونستم که طی چند هفته ی گذشته طوفانی آرام جونگکوک رو در هم فرو می ریخت ازم نپرسید چطوری؟ ولی به دلایلی قلبم به من میگفت این همون شبی است که قراره قلب من به هزاران تکه تبدیل بشه
از وقتی که از مراسم تشیع جنازه ی پدرش در بوستون برگشتیم جونگکوک دیگه مثل قبل نبود اون هر بهونه ای میاورد تا پیش من نخوابه بله این درسته دوست پسر من کسی که امیال جنسی سیری ناپذیری داره یهویی دست از من کشید جوری که انگار سوییچش رو ازش در آوردن
از وقتی که برگشتیم اون شبها دیوانه وار مینوشت تا روی تخت و کنار من نخواب
در صورتی که من حس کرده بودم به اتفاقی داره میفته ولی چرا؟ و چطور؟
در با صدای غرغز آرومی باز شد بدنم به سرعت منقبض شد و لبه ی تخت پریدم و خودم رو برای بدترین اتفاق ممکن آماده کردم
جونگکوک عینکش رو در آورد و روی میز گذاشت بعد خیلی آروم و عصبی دستش رو توی جیب هایش فرو برد چشم هاش قرمز بود تو ماشین گریه کرده؟
- چلسی خواهش میکنم فقط بدون من هر کاری کردم تا بهت آسیب نرسونم
بقیه ی چیزها رو درهم برهم میشنیدم و قلبم پر از درد و نارحتی شد و احساس کردم مغزم کرخت شده
من نمیدونستم چطوری باید از این درد بهبود پیدا کنم چطوری دوباره به عشق کسی اعتماد میکردم چون من واقعا باور کرده بودم که اون من رو دوست داره من باور کرده بودم عشق فناناپذیره
من اشتباه میکردم.
خواهر کوچکتر من یه ملکه ی احساسیه "جیا" یک بازیگر در برادویه اون دستاش رو به هم زد؛ شروع به تشویق کردن دانش آموزانی کرد؛ که تنها جیا اون قدر شجاع بود تا اونها را از برادوی برای گرفتن تست استعداد بیرون بیاره
÷ امروز همه ی شما عالی بودید فردا ما نقشها رو بازی میکنیم و اولین تمرینمون رو شروع میکنیم
جیا برای ملاقات با خانوادمون باید برای یک هفته به منطقه خلیج بر می گشت هم چنین به خاطر پیشنهاد کار داوطلبانه در مرکز جوانان جایی که من کار میکنم
از وقتی که وقت کافی برای ارائه دادن به نمایش خوب نداشتیم جیا تصمیم گرفت تا بچه ها رو به سمت صحنه کلیدی یک نمایش موزیکال که باید دیرتر و توی هفته برگزار میشد جذب کنه
من عاشق شغلم به عنوان کارگردان کارهای هنری در مرکز جوانان بودم این تنها چیز خوبی بود که تو زندگیم اتفاق افتاده تنها چیز بدش هم حقیقت بود این که این دیوارها از خاطرات من و دوست پسر سابقم جونگکوک پر شده بود کسی که اینجا مشاور جوانان بود.
این طریقه ی آشنایی ما بود اونم عاشق کارش بود تا وقتی که بعد از تموم کردن رابطه مون به نیویورک رفت اون رفت تا با گرتا باشه سرم رو تکون دادم تا هرچی فکر درباره ی جونگکوک و گرتا دارم از سرم بیرون برن
جيا كيفش رو برداشت و گفت:
÷ من به خونه ی تو میرم تا از دستشویی استفاده کنم سریع بر می گردم
من به آپارتمان جدیدم که فقط چندتا مغازه با محل کارم فاصله داشت نقل مکان کرده بودم
کرایه خونه ای که من و جونگکوک توی مرکز شهر اجاره کرده بودیم تموم شده بود حتی با وجود این که دوست پسر سابق من بعد از نقل مکانش سهمش از کرایه خونه رو فرستاده بود من نمی تونستم برای تخیله کردن اونجا صبر کنم هر گوشه ی اونجا من رو به یاد جونگکوک و بدبختی هایی که بعد از تموم کردنمون وجود داشت می انداخت
خونه ی جدید من دقیقا توی بخش مرکزی جنوب میشن دیستریکت بود من عاشق فرهنگ محله ی جدیدم بودم سطل های میوه و کافه های تو خیابون اینجا به مرکز برای فرهنگ لاتین بود که معرکه بودش به جز این که من رو یاد جونگکوک مینداخت کسی که از طرفی اکوادوری بود یادآوریهای کوچیکی که من رو یاد پسری مینداخت که قلب من روشکسته بود همه جا بودن
من و جیا توی پیاده رو راه میرفتیم جلوی بساط میوه فروشی و ایسادیم، اون میخواست چند تا انبه برای برنامه بعد از ظهری که کشیده بود تا به خونه ام برگرده بخره ما هم چنین دوتا قهوه خریدیم
من کمی خم شدم تا در قهوه ام رو باز کنم
های گایز اینم از پارت اول لایک و کامنت بزارید حمایت روح نباشید
از وقتی که از مراسم تشیع جنازه ی پدرش در بوستون برگشتیم جونگکوک دیگه مثل قبل نبود اون هر بهونه ای میاورد تا پیش من نخوابه بله این درسته دوست پسر من کسی که امیال جنسی سیری ناپذیری داره یهویی دست از من کشید جوری که انگار سوییچش رو ازش در آوردن
از وقتی که برگشتیم اون شبها دیوانه وار مینوشت تا روی تخت و کنار من نخواب
در صورتی که من حس کرده بودم به اتفاقی داره میفته ولی چرا؟ و چطور؟
در با صدای غرغز آرومی باز شد بدنم به سرعت منقبض شد و لبه ی تخت پریدم و خودم رو برای بدترین اتفاق ممکن آماده کردم
جونگکوک عینکش رو در آورد و روی میز گذاشت بعد خیلی آروم و عصبی دستش رو توی جیب هایش فرو برد چشم هاش قرمز بود تو ماشین گریه کرده؟
- چلسی خواهش میکنم فقط بدون من هر کاری کردم تا بهت آسیب نرسونم
بقیه ی چیزها رو درهم برهم میشنیدم و قلبم پر از درد و نارحتی شد و احساس کردم مغزم کرخت شده
من نمیدونستم چطوری باید از این درد بهبود پیدا کنم چطوری دوباره به عشق کسی اعتماد میکردم چون من واقعا باور کرده بودم که اون من رو دوست داره من باور کرده بودم عشق فناناپذیره
من اشتباه میکردم.
خواهر کوچکتر من یه ملکه ی احساسیه "جیا" یک بازیگر در برادویه اون دستاش رو به هم زد؛ شروع به تشویق کردن دانش آموزانی کرد؛ که تنها جیا اون قدر شجاع بود تا اونها را از برادوی برای گرفتن تست استعداد بیرون بیاره
÷ امروز همه ی شما عالی بودید فردا ما نقشها رو بازی میکنیم و اولین تمرینمون رو شروع میکنیم
جیا برای ملاقات با خانوادمون باید برای یک هفته به منطقه خلیج بر می گشت هم چنین به خاطر پیشنهاد کار داوطلبانه در مرکز جوانان جایی که من کار میکنم
از وقتی که وقت کافی برای ارائه دادن به نمایش خوب نداشتیم جیا تصمیم گرفت تا بچه ها رو به سمت صحنه کلیدی یک نمایش موزیکال که باید دیرتر و توی هفته برگزار میشد جذب کنه
من عاشق شغلم به عنوان کارگردان کارهای هنری در مرکز جوانان بودم این تنها چیز خوبی بود که تو زندگیم اتفاق افتاده تنها چیز بدش هم حقیقت بود این که این دیوارها از خاطرات من و دوست پسر سابقم جونگکوک پر شده بود کسی که اینجا مشاور جوانان بود.
این طریقه ی آشنایی ما بود اونم عاشق کارش بود تا وقتی که بعد از تموم کردن رابطه مون به نیویورک رفت اون رفت تا با گرتا باشه سرم رو تکون دادم تا هرچی فکر درباره ی جونگکوک و گرتا دارم از سرم بیرون برن
جيا كيفش رو برداشت و گفت:
÷ من به خونه ی تو میرم تا از دستشویی استفاده کنم سریع بر می گردم
من به آپارتمان جدیدم که فقط چندتا مغازه با محل کارم فاصله داشت نقل مکان کرده بودم
کرایه خونه ای که من و جونگکوک توی مرکز شهر اجاره کرده بودیم تموم شده بود حتی با وجود این که دوست پسر سابق من بعد از نقل مکانش سهمش از کرایه خونه رو فرستاده بود من نمی تونستم برای تخیله کردن اونجا صبر کنم هر گوشه ی اونجا من رو به یاد جونگکوک و بدبختی هایی که بعد از تموم کردنمون وجود داشت می انداخت
خونه ی جدید من دقیقا توی بخش مرکزی جنوب میشن دیستریکت بود من عاشق فرهنگ محله ی جدیدم بودم سطل های میوه و کافه های تو خیابون اینجا به مرکز برای فرهنگ لاتین بود که معرکه بودش به جز این که من رو یاد جونگکوک مینداخت کسی که از طرفی اکوادوری بود یادآوریهای کوچیکی که من رو یاد پسری مینداخت که قلب من روشکسته بود همه جا بودن
من و جیا توی پیاده رو راه میرفتیم جلوی بساط میوه فروشی و ایسادیم، اون میخواست چند تا انبه برای برنامه بعد از ظهری که کشیده بود تا به خونه ام برگرده بخره ما هم چنین دوتا قهوه خریدیم
من کمی خم شدم تا در قهوه ام رو باز کنم
های گایز اینم از پارت اول لایک و کامنت بزارید حمایت روح نباشید
- ۱.۰k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط