سفر
تنها کنار ایستگاه لرستان ایستاده بود
یک چمدان در دستش
تعجب کردم،بچه هایش کجا بودند؟
دیدم قطار ایستاد و مسافران سوار شدند و عده ای هم پیاده
امّا او همچنان زل زده بود به ریل ها
فهمیدم که ساعت هاست آمده و منتظر است
حتی با صدای سوت قطار که عزمِ رفتن کرده بود هم به خودش نیامد
دَم دَمایِ غروب بود به غروب خورشید نگاه می کرد
من هم خیلی نزدیکش شده بودم ،می خواستم ببینم تا کی می خواهد تنها بنشیند
غروب را که دید
گفت منم غروب میکنم همین روزا
گفت همه مسافرا یه روز باید برن چون همه مسافرن
یکی مسافر عشق،یکی مسافرخونه
یکی به مقصد خاک و یکی هم همه ی راه برگشتشو باید برگرده
همه باید یه روز برن ،باید بار سفرشونو ببندن
باید یه چمدون بردارن تموم دارو ندارشونو جا بدن توش
ولی بعضیا هم مثل من چمدونم لازم ندارن ،یه بار اضافس
باید سبک برن که راحت تر نفس بکشن
همه حرفاشو شنیدم
و دست گذاشتم روشونش
گفتم پاشو پاشو که بچه هات تو خونه منتظرن و من قول دادم که برمیگردی...
یه لحظه مات من شد و یه لبخند ژکوند زد
گفت من توی خلوتمم نباید تنها باشم؟
گفتم خلوتتو ببر خونه ،نیمه شب پیش خدا
نه من که نمیدونم بنده ی خدا هم هستم یا نه
باز خندید
خنده هاش برا من قشنگن
بلندش کردم و تا دَمِ درِ خونش چمدونشو برداشتم
توی کل مسیر قصه شو گفت
قصه تلخِ سفرش
سفری که همه ما داریم میریم پر از آدمای جورواجور و رنگیه
یکی خاکستریه،یکی رنگِ خدا
یکی آبیه، یکی هم بی ادعا
یکی سبز که صفا میده به آدما
قصه سفرتو خودت مینویسی
پس قشنگ بنویس هرچقدر ساده هرچقدر سبز
بذار قصه ی زندگی که داری تو خودت بهترین آدم قصه خودت باشی حتی اگه همه آدم بدا کنارت بودن
سفر تمام می شود
و فصل سرآغازی دیگر از راه می رسد
بگذار تمام کتاب من
پر باشد از رنگ های سبز و آبی
خاکستری جایی نداشته باشد میانِ قصه های رنگی
هرچند رنگ صفحه های کتابم پر از خاکستریِ بی ادعاس
پ.ن:بعضی سفر ها کوتاه و دلچسبن
بعضیا طولانی و پر از رنج
انشالله سفراتون به کام دلتون❤
#سپیده_ش
#سفر
#کلیپ_نوستالژی
#سین_مثل_سپید
تنها کنار ایستگاه لرستان ایستاده بود
یک چمدان در دستش
تعجب کردم،بچه هایش کجا بودند؟
دیدم قطار ایستاد و مسافران سوار شدند و عده ای هم پیاده
امّا او همچنان زل زده بود به ریل ها
فهمیدم که ساعت هاست آمده و منتظر است
حتی با صدای سوت قطار که عزمِ رفتن کرده بود هم به خودش نیامد
دَم دَمایِ غروب بود به غروب خورشید نگاه می کرد
من هم خیلی نزدیکش شده بودم ،می خواستم ببینم تا کی می خواهد تنها بنشیند
غروب را که دید
گفت منم غروب میکنم همین روزا
گفت همه مسافرا یه روز باید برن چون همه مسافرن
یکی مسافر عشق،یکی مسافرخونه
یکی به مقصد خاک و یکی هم همه ی راه برگشتشو باید برگرده
همه باید یه روز برن ،باید بار سفرشونو ببندن
باید یه چمدون بردارن تموم دارو ندارشونو جا بدن توش
ولی بعضیا هم مثل من چمدونم لازم ندارن ،یه بار اضافس
باید سبک برن که راحت تر نفس بکشن
همه حرفاشو شنیدم
و دست گذاشتم روشونش
گفتم پاشو پاشو که بچه هات تو خونه منتظرن و من قول دادم که برمیگردی...
یه لحظه مات من شد و یه لبخند ژکوند زد
گفت من توی خلوتمم نباید تنها باشم؟
گفتم خلوتتو ببر خونه ،نیمه شب پیش خدا
نه من که نمیدونم بنده ی خدا هم هستم یا نه
باز خندید
خنده هاش برا من قشنگن
بلندش کردم و تا دَمِ درِ خونش چمدونشو برداشتم
توی کل مسیر قصه شو گفت
قصه تلخِ سفرش
سفری که همه ما داریم میریم پر از آدمای جورواجور و رنگیه
یکی خاکستریه،یکی رنگِ خدا
یکی آبیه، یکی هم بی ادعا
یکی سبز که صفا میده به آدما
قصه سفرتو خودت مینویسی
پس قشنگ بنویس هرچقدر ساده هرچقدر سبز
بذار قصه ی زندگی که داری تو خودت بهترین آدم قصه خودت باشی حتی اگه همه آدم بدا کنارت بودن
سفر تمام می شود
و فصل سرآغازی دیگر از راه می رسد
بگذار تمام کتاب من
پر باشد از رنگ های سبز و آبی
خاکستری جایی نداشته باشد میانِ قصه های رنگی
هرچند رنگ صفحه های کتابم پر از خاکستریِ بی ادعاس
پ.ن:بعضی سفر ها کوتاه و دلچسبن
بعضیا طولانی و پر از رنج
انشالله سفراتون به کام دلتون❤
#سپیده_ش
#سفر
#کلیپ_نوستالژی
#سین_مثل_سپید
- ۹.۵k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط