چند پارتی...
Jealous little one💞
Part2
ماریا: بله رئیس...
تهیونگ: خوب باشه...برام قهوه بیار..
ماریا: چشم...
تهیونگ: فقط سریع...
ماریا: چشم...
تهیونگ وارد اتاقش شد و ماریا همون لحظه با نفس نفس روی صندلیش افتاد...بعد از جاش بلند شد و رفت سمت کافه شرکت و وارد شد و خودش پشت میز رفت و شروع کرد به درشت کردن قهوه...چون رئیس سختگیر خشنش فقط قهوه های اونو میخورد و دوست داشت...و هیچ گونه قهوه دیگه ای رو قبول نمیکرد...ماریا بعد از درست کردن قهوه اونو به همراه یه شکلات تلخ مخصوص رئیس براش برد...از پله ها بالا رفت و در زد وارد ولی توی شرکت فقط رئیس نبود...یه خانم دیگه هم بود...یه دختر زیبا..جذاب و البته لا آرایش غلیظ و لباس باز...داشت با رئیس حرف میزد و میخندید.. ماریا با وارد شد و قهوه رو جلوی رئیس گذاشت...
ماریا: بفرمایید...
تهیونگ با لبخند به دختر نگاه میکرد...برگشت طرف ماریا...
تهیونگ: ماریا یه قهوه دیگه بیار...
ماریا: چشم...
تهیونگ: برو...
ماریا با ناراحتی و حرص بیرون رفت...و دوباره به کافه برگشت و یه لیوان قهوه دیگه بردم بالا ولی قبل از این که برم توی اتاق...نقشه شومی کشیدم...برگشتم عقب توی کافه یه کپسول برداشتم(شکم رو شل میکنه) بازش کردن و ریختم توی قهوه و با ذوق رفتم توی اتاق رئیس و قهوه رو جلوی دختره گذاشتم...و بعد پشت میز نشستم...و به صحنه روبه رو خیره شدم...دختره کل قهوه رو خورد...و من با ذوق و انرژی به کارم ادامه دادم...کمی بعد دختره یهو دلش رو گرفت معذرت خواهی کرد و دوید سمت دستشویی منم از فرست استفاده کردم...یه لایه زیاد رژ قرمز زدم...بعد دوتا انگشت اشاره و وسط رو روی لبم گذاشتم و کف دستم روی انگشتم رد لبم موند...دستم رو بردم پشتم و رفتم سمت رئیس...و خم شدم که قهوه رو بردارم یهو گفتم..
ماریا: عه یه چیزی روی لبه پیرهنتونه...
دستم رو بالا بردم و انگشتی که روش رد رژ لب بود رو چسبوندم به گردنش..و رد لب روی گردنش چاپ شد...دقیقا مثل این که یکی گردنش رو بوسیده باشه...
...
ادامه دارد...
Jealous little one💞
Part2
ماریا: بله رئیس...
تهیونگ: خوب باشه...برام قهوه بیار..
ماریا: چشم...
تهیونگ: فقط سریع...
ماریا: چشم...
تهیونگ وارد اتاقش شد و ماریا همون لحظه با نفس نفس روی صندلیش افتاد...بعد از جاش بلند شد و رفت سمت کافه شرکت و وارد شد و خودش پشت میز رفت و شروع کرد به درشت کردن قهوه...چون رئیس سختگیر خشنش فقط قهوه های اونو میخورد و دوست داشت...و هیچ گونه قهوه دیگه ای رو قبول نمیکرد...ماریا بعد از درست کردن قهوه اونو به همراه یه شکلات تلخ مخصوص رئیس براش برد...از پله ها بالا رفت و در زد وارد ولی توی شرکت فقط رئیس نبود...یه خانم دیگه هم بود...یه دختر زیبا..جذاب و البته لا آرایش غلیظ و لباس باز...داشت با رئیس حرف میزد و میخندید.. ماریا با وارد شد و قهوه رو جلوی رئیس گذاشت...
ماریا: بفرمایید...
تهیونگ با لبخند به دختر نگاه میکرد...برگشت طرف ماریا...
تهیونگ: ماریا یه قهوه دیگه بیار...
ماریا: چشم...
تهیونگ: برو...
ماریا با ناراحتی و حرص بیرون رفت...و دوباره به کافه برگشت و یه لیوان قهوه دیگه بردم بالا ولی قبل از این که برم توی اتاق...نقشه شومی کشیدم...برگشتم عقب توی کافه یه کپسول برداشتم(شکم رو شل میکنه) بازش کردن و ریختم توی قهوه و با ذوق رفتم توی اتاق رئیس و قهوه رو جلوی دختره گذاشتم...و بعد پشت میز نشستم...و به صحنه روبه رو خیره شدم...دختره کل قهوه رو خورد...و من با ذوق و انرژی به کارم ادامه دادم...کمی بعد دختره یهو دلش رو گرفت معذرت خواهی کرد و دوید سمت دستشویی منم از فرست استفاده کردم...یه لایه زیاد رژ قرمز زدم...بعد دوتا انگشت اشاره و وسط رو روی لبم گذاشتم و کف دستم روی انگشتم رد لبم موند...دستم رو بردم پشتم و رفتم سمت رئیس...و خم شدم که قهوه رو بردارم یهو گفتم..
ماریا: عه یه چیزی روی لبه پیرهنتونه...
دستم رو بالا بردم و انگشتی که روش رد رژ لب بود رو چسبوندم به گردنش..و رد لب روی گردنش چاپ شد...دقیقا مثل این که یکی گردنش رو بوسیده باشه...
...
ادامه دارد...
- ۶.۶k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط