love or hate lost love
love or hate, lost love!!
P: 1
با باز شدن در اتاقش از فکر بیرون اومد ، خدمتکار شخصیش پشت در ایستاده بود.
لنا: خانوم خانوم بزرگ شخصا کارتون دارن.
از صندلیش پا شد و پیش خدمتکار رفت.
رزی: باشه، بگو الان میام
لنا: گفتن سریع.
وبا اتمام حرفش از اتاق بیرون رفت، دختر هوف کلافه ای کشید ، دستی به صورتش زد و با دلشوره عجیبی سمت پذیرایی حرکت کرد ...
خانوم بزرگ(مادر رزی): اوه عزیزم اومدی !
لبخندی زد و پیش دخترکش رفت و بغلش کرد،
خانوم بزرگ: بیا بشین باهات حرف دارم.
جایی نشست و با نگرانی با مادرش نگا کرد.
رزی: میشنوم مامان
خانم بزرگ: دخترم... خودت میدونی که تو بزودی به ۲۵ سال میرسی...
از اینجا رزی حرف میزنه:
میدونستم.. میدونسم این حرفش قراره به کجا ختم بشه. خنده ی کوچکی کردم
رزی: اوه، بله... اتفاقی افتاده؟
خانوم بزرگ: نمیخای همسری برای خودت انتخاب کنی؟؟
درست بود! حدسم، این حرفاشون خیلی ازارم میداد ... سرمو پایین انداختم ، چیزی برای گفتن نداشتم داشتم؟
خانوم بزرگ: میدونم برات سخته رز ولی باید قبول کنی ، این قانون خانواده پارکه!
رزی: مادر میشه ... میشه کمی وقت برای فکر کردنم بدین؟
مادر لبخندی زد و با حرص گفت
خانوم بزرگ: البته ! اما فقط ۲روز رز
سری تکون داد و بلند شد
رزی: من کمی خستم میرم استراحت کنم.
P: 1
با باز شدن در اتاقش از فکر بیرون اومد ، خدمتکار شخصیش پشت در ایستاده بود.
لنا: خانوم خانوم بزرگ شخصا کارتون دارن.
از صندلیش پا شد و پیش خدمتکار رفت.
رزی: باشه، بگو الان میام
لنا: گفتن سریع.
وبا اتمام حرفش از اتاق بیرون رفت، دختر هوف کلافه ای کشید ، دستی به صورتش زد و با دلشوره عجیبی سمت پذیرایی حرکت کرد ...
خانوم بزرگ(مادر رزی): اوه عزیزم اومدی !
لبخندی زد و پیش دخترکش رفت و بغلش کرد،
خانوم بزرگ: بیا بشین باهات حرف دارم.
جایی نشست و با نگرانی با مادرش نگا کرد.
رزی: میشنوم مامان
خانم بزرگ: دخترم... خودت میدونی که تو بزودی به ۲۵ سال میرسی...
از اینجا رزی حرف میزنه:
میدونستم.. میدونسم این حرفش قراره به کجا ختم بشه. خنده ی کوچکی کردم
رزی: اوه، بله... اتفاقی افتاده؟
خانوم بزرگ: نمیخای همسری برای خودت انتخاب کنی؟؟
درست بود! حدسم، این حرفاشون خیلی ازارم میداد ... سرمو پایین انداختم ، چیزی برای گفتن نداشتم داشتم؟
خانوم بزرگ: میدونم برات سخته رز ولی باید قبول کنی ، این قانون خانواده پارکه!
رزی: مادر میشه ... میشه کمی وقت برای فکر کردنم بدین؟
مادر لبخندی زد و با حرص گفت
خانوم بزرگ: البته ! اما فقط ۲روز رز
سری تکون داد و بلند شد
رزی: من کمی خستم میرم استراحت کنم.
- ۹۹۷
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط