رمان جونگ کوک

#چشمان.خمار🍷

#Part.①


داشتم توی باغچه پشتی در حالی که به خیالات بیهودم فکر میکردم راه میرفتم ولی واقعا بچه ها راست میگفتن... این درست بود که اینا فقط یه خیالاتن و هیچ وقت به حقیقت نمیپیونده...
از افکارم بیرون اومدم که یه دفعه یکی از پشت بغلم کرد... فک کردم بازم اون پسره مزاحم ولی وقتی برگشتم....

♡♡♡♡♡♡................♡♡♡♡♡♡

"ویو لارا"

باورم نمیشد... واقعا به آرزوش رسید.. همون آرزویی که همه فک میکردی نمیشه تو خواب هم دیدش... درسته که باید میرفت ولی خیلی براش خوش حال بودم...
خانم چوی بهم گفت برم ات رو صدا کنم.. توی راه کلی اشک ریختم ولی وقتی رسیدم به اتاق اونجا نبود. فک کردم حتما رفته کتابخونه پس بدو رفتم اونجا ولی بازم ندیدمش.. تنها یه جا مونده بود که باید میرفتم اونم "باغچه پشتی"
خودشه.. اون ات.. بالاخره پیداش کردم.. باید زود برم و همه چیز رو بهش بگم..

♡♡♡♡♡♡...............♡♡♡♡♡♡

"ویو ات"

وقتی برگشتم دیدم لاراست... چشاش اشکی بود و نفس نفس میزد.. نگران شدم

(علامت ات لارا☆)

لارا چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
☆اااااتـــــــــــــــ(گریش شدید شد)
لارا بهت گفتم چی شده؟!!
☆ااتـــ بالاخره... بالاخره خیالاتت به حقیقت پیوستن... تو راست میگفتی... اونا اومدن... ببخشید که ناراحتت کردم (گریه)
کیا اومدن؟؟! چه خیالاتی؟؟ مگه چی کار کردی که ببخشمت؟
☆ااتــــ... اونا... اونا اومدن که تو رو با خودشون ببرن
کیا اومدن من رو ببرن؟ چی میگی تو؟؟ بازم یه شوخی مسخره؟!
☆ات این یه شوخی نــــــیــست!!!
.... دروغ نگوو!!(بغض)
☆دارم راستش رو میگم... اگر باور نمیکنی برو اتاق مدیر.. خانم چوی صدات میکرد(گریه)
.....(گریه)
☆چرا وایسادی؟؟ برووو(گریه)

بدون معطلی رفتم به اتاق خانم چوی...اشکام رو پاک کردم هرچند چشام قرمز بود و رد اشک ها روی صورتم مونده بود ولی در زدم که جواب داد:

خانم چوی: بیا داخل..
عااااام... خااانم با مـ... من کار داشتید؟(لکنت)
خانم چوی: بله دخترم... بیا اینجا بشین تا همه چیز رو بهت بگم

رفتم یه جا نشستم که کنار میز خانم چوی بود... دو تا مرد کت شلواری و یه زن که از تیپشون معلوم بود آدم های پولداری هستن توی اتاق بودن...یکی از مرد ها جوون به نظر میرسید که یه لحظه چشم تو چشم شدیم...توی دلم لرزید ولی نمیدونم چرا...نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم... کمی ترسیدم ولی بازم خونسردیم رو حفظ کردم... اگر من رو نبرن چی؟ اگر دیگه ازم خوششون نیاد چی؟.اگر بفهمن....

خانم چوی: خب آقای جئون اینم از دختر ما... همون دختری که دنبالش میگشتید
آقای جئون: ممنون... خب اگر مشکلی نیست ما ات رو میبریم...
خانم چوی: مشکلی که نیست ولی یه درخواستی ازتون داشتم..
آقای جئون: میشنوم.!
خانم چوی: خب چه عرض کنم... اگر راستش رو بخواید ات....

.........بمون تو خماری🥱🤧
دیدگاه ها (۰)

رمان جونگ کوک

رمان جونگ کوک

رمان جونگ کوک

سلام بر آرمی های گلم(:

خون آشام من My vampire 🦇 Part 14ویو ات بلند شدم زدم سر لارا ...

خون آشام من My vampire 🦇 Part 15ات: پدرسگ عنتر بزنم بمیره ای...

خون آشام من My vampire 🦇 part16 ات. نه جیمین پس جمع نمیکنی ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط